سید حسین اشراق، نویسنده و پژوهشگر فلسفه
یادداشت: متن زیر، سخنرانی استاد سید حسین اشراق در پیوند به چرایی و چگونگی ارتکاب شر است که در «سالگرد قتل عام یکاولنگ» در ۱۹ جدی ۱۴۰۳ ایراد شده است. این یادواره توسط جمعی از فعالان مدنی، مدافعان حقوق بشر و بازماندگان قربانیان یکاولنگ در ایکس سپیس برگزار شد.
دوستان گرامی سلام علیکم. خوشحال هستم که در جمع شما قرار دارم. جا دارد از برگزارکنندگان این مجلس معنوی سپاسگزاری نمایم.
در بیستوچهارمین سالیاد کشتارِ وحشیانه مردم یکاولنگ در بامیان که بهتاریخ ۱۹ جدی ۱۳۷۹اتفاق افتاده است قرار داریم. تراژدی که همانند لکه خونین و ننگین بر جبین تحریک طالبان خودنمایی میکند. حادثهای هولناکی که در آن بیش از ۳۰۰ تن شهید شده اند.
من با یادآوری این فاجعه تکاندهنده برای بازماندگان خانوادههای شهدا، شما حاضران گرامی و همه وجدان های آزاده تسلیت می گویم.
طبق گزارشها در این کشتار، نیروهای طالبان، مردانِ منطقه را با شیوه های متفاوتی کشته اند، آنها برخی را در منزل های شان به گلوله بسته، برخی را به بیرون منتقل کرده و به صورت دسته جمعی تیرباران نموده و برخی را در حین بازرسی به قتل رسانده اند.
همچنان نیروهای طالبان پس از قتل عام، خانه ها و دکان ها را نیز به آتش کشیده و اجساد را در برف رها نموده اند که روزهای بعد توسط زنان منطقه، در گورهای دسته جمعی دفن شده اند.
با شنیدن گزارشی از این دست، کنجکاو شویم و بپرسیم ارتکابِ « شر» در چه شرایطی رخ می دهد؟ یا به عبارتِ کانتی، ارتکاب شر به چه «موقعیت»ی محتاج است؟. از نظر هاناآرنت، فیلسوف و نظریه پرداز سیاسی، «نیندیشیدن»، موقعیت و شرایطِ ضروری ارتکابِ شر را فراهم میآورد؛ «نیندیشیدن» به معنای کانتی آن، یعنی سرباز زدن از پیروی از خِرد و وجدانِ خود، اسیر شدنِ کلیشه ها و اطاعتِ کورکورانه از مراجع و اقتدارهای بیرونی، از نمایندگان سنت گرفته تا صاحبان قدرت.
این تصویرِ درد انگیز، حکایت از جنایتی دارد که برای وجدان های بیدار تکاندهنده و هولناک است، حادثه که ما را وامی دارد افزون تقبیح کردن، پیرامون مفهوم «شرِ» در قالب کشتار های بی رحمانه نیز سخن بگوییم.
کانت وقتی می گفت «حماقت علاج ناپذیر است»، مراد اش این بود که اندیشیدن پیش از آن که به هوش نیازمند باشد، محتاج شجاعت است، اراده اندیشیدن و توان داوری، و آنهایی که از صَغارَتِ خودخواسته شان گذار نمی کنند و مصرانه در کودکی خود می مانند و از پذیرشِ مسئولیتِ بلوغ و خودآیینی روی می گردانند، وضعیتی که از غیابِ ارادهو دلیری برای کاربرد خِرَد برای رهایی از حماقت انسان حکایت می کند، چیزی که کانت از آن به عنوان « شرِ رادیکال» یاد کرده است، شر رادیکالی که «توسعه نیافتگی » مزیدی بر علت میشود و بسترهای پرپهنا برای حماقت پروری مهیا می کند.
بر اساس گفته های شاهدان عینی افزون بر کشتار، کمتر خانواده در یکاولنگ وجود داشت که خانه های شان به آتش کشیده نشده باشد.
در جوامع توسعه نیافته، انحطاط فرهنگی موجب می شود توانایی شهروندان برای مشارکتِ فکری، تبادل نظر و تعامل مدنی در حوزه عمومی به تحلیل برود، پرخاش گری بدوی، خشونت فراگیر و انتشارِ بلاهت، به امر و عادت روزمره تبدیل شود.
در این شرایط است که تشخیص میان خوب و بد به سخت ترین کار بدل می شود، حواس باطنی، وجدان اخلاقی و قوه داوری انسان ها را نوعی کرختی در بر می گیرد.
در سال ۱۹۶۱ ادولف آیشمن، افسر نازی و مسئول اداره امورِ مربوط به یهودیان پس از سالها زندگی مخفیانه دستگیر گردید و به اسرائیل برای محاکمه ربوده شد. هانا آرنتفیلسوف سیاسی مشهور، از طرف هفته نامه نیویورکر درآن دادگاه حضور بهم رساند.
آرنت گزارش این دادگاه و مجموع برداشت هایش را در کتابی تحتِ عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» منتشر کرد. او در این کتاب به تحلیل شخصیتِ آیشمن و وضعیتِ جامعه آلمان در دوران حکومت نازی ها پرداخت.
آرنت متوجه شد که «آیشمن» یک انسان به شدتِ معمولی است.اما اطاعت افراطی و برده خویی اوموجب شده بود که انسان های زیادی در کام مرگ فرو افتند.
آنچه موجب شد آیشمن به یک هیولا تبدیل شود وفاداری بیش از حد اش به حزب اقتدارگرا و تمامیت خواه نازی بود. او به عنوان یک نازی می خواست با انجام دادن کارش، شیفتگی تمامعیار خودش به حزب نازی و هیتلر را به نمایش بگذارد. وضعیتی که وی به جای درک «دیگری» مفتون رهبر اقتدارگرا گردیده و مسخ شده بود، چیزی که همذات پنداری و درک شریفانهبشری از موقعیتِ «دیگری» در وجود اش را زایل کرده بود.
«همذات پنداری» یعنی خود را به جای «دیگری» قرار دادن، جهان را از زاویه «دیگری» دیدن، همچنان خود را شریک اندوه و شادی «دیگری» یافتن است. در وضعیتِ همذاتپنداری است که تجاربِ ناب انسانی به هم پیوند می خورندوعواطفِ عمیق انسانی شکوفا می شوند.
هانا آرنت در رساله «آیشمن در اورشلیم» نشان داده است، به همان میزانی که فرد قادر به همذات پنداری با افراد جامعه نباشد، می تواند به عامل کشتار و تولید خشونت تبدیل شود. بنابراین، رابطه مستقیمی میان فقدانِ همذات پنداری و تولیدِ خشونت وجود دارد.
اگر عاملان کشتار یکاولنگ خود را یک لحظه به جای قربانیان حادثه قرار می دادند، فاجعه اتفاق نمی افتاد. آنها متأسفانه تفنگ بر دوشانِ فاقد اندیشه بودند که در چرخه اطاعت پذیری گیر کرده و عاملیت و قضاوتِ خود را از دست دادهبودند. این فقدان اندیشه و داوری و عاملیت، منجر به فقدان احساس همذات پنداری در آنها شده بود. رویکردی که در همه زمانه ها و زمینه ها فاجعه بار بوده است، وقتی تروریستی به دستور جماعت اسلامی فرج فوده متفکر مصری را در پیش چشم فرزند پنج ساله اش به گلوله بست و ترور کرد، خَمی به ابرو نیاورد، هنگامی که در دادگاه از قاتل پرسیده شد که «به چه دلیل فوده را کشته است؟»، جواب داد: «فرج فوده کتاب هایی می نوشت که دعوت به کفر و الحاد می کرد». از او پرسیده شد: «آیا او این کتاب ها را خوانده است؟»، قاتل پاسخ داد: «خیر، زیرا بیسواد است و قدرت خواندن و نوشتن ندارد!». این نمونه در اکثر کشور های اسلامی تکرار شده است و افغانستان متأسفانه مصداق به تمام معنای آن است. عاملان حادثه یکاولنگ همگان از جنسِ قاتل فرج فوده بوده اند.
دیده می شود که چگونه شعارهای آرمانگرایانه اسلامی، ابزاری است که برای رسیدن به قدرت و به بردگی گرفتن توده هابه کار می رود. هیچ کدام از گروه های افراطی تعریف قابل فهمی از اسلام ندارند، آنها عملا دستاوردهای تمدن بشری را نفی می کنند، اصول اولیه حقوق بشررا نادیده می گیرند و برنامه برای اداره اقتصاد جامعه ندارند.
دستگاه های رادیکال محور و سایر گروههایی با منش تروریستی عیناً همچون نظام اقتدارگرای نازی عمل می کنند. همه آنها افراطی، تمامیت خواه و سرکوبگر اند.
در همه جاها گروه های افراط گرا همچون ماشین فاشیستی عمل می کنند، اگر فاشیسم غربی از دل بحران مدرنیته سر برآورده است اما در شرق از واماندگی در برابرِ تحولات جدید سر برون نموده و با لباسهای مبدل دینی، فرقه ای، ناسیونالیستی و غیره ظهور کرده و هر زمان براساس تقاضای شرایط زمانی و مکانی فقط جامه خود را عوض کرده است.
دوستان گرامی،
اگر قرار باشد با گروه های افراط گرا مبارزه صورت گیرد، راهکار تک عاملی کفایت نمی کند، تجربه ثابت ساخته است که حتا اگر طالب و داعش و القاعده وجود نداشته باشند، ما با انوع دیگرِ آن نیز مواجه خواهیم شد. کشتار در پولیگون پلچرخی کابل، سرکوب های حزب بعث عراق و سوریه و نمونه های دیگرِ آن، همه تکاندهنده بوده اند.
اگر می خواهیم با طالبانیسم مبارزه کنیم، در کنار مقاومت سخت و نرم باید از کلیتِ تفکر فاشیستی بایستی بیرون شویم. تفکر فاشیستی، یعنی الحاق خود به اسطوره قومیت و قرائتِ حداکثری هویتِ دینی – مذهبی از نوع توسعه نیافته آن. من نمی گویم دست از هویت خود برداریم، بلکه باید کوشش کنیم که با استفاده از هیچ هویتِ دینی – مذهبی و قومی، «دیگری» بیگانه و دشمن ساخته نشود.
امروزه در افغانستان وضعیت به گونه دشوار شده است که مردم کشور برای «برای حیات برهنه» شان می اندیشند. منظور از حیات برهنه، این است که مردم فارغ از چشم انداز های زیست سیاسی، برای زنده ماندن فکر می کنند. وقتی هگل می گفت:
تاریخ عبارت از جدال ارباب و بنده است. کسی که از کشته شدن نمی ترسد، ارباب است و کسی که میترسد، تبدیل به بنده می شود.
در جدال ارباب و بنده هگل، ارباب از برده فقط اطاعتِبدون قید و شرط می طلبد؛ اما در کشور ما، تسلیم شدن بخشی از ماجراست، امنیت انسانی و حیاتِ اجتماعیمردم با تهدیداتِ بلند روبرو هستند.
دوستان گرامی؛ توتالیتاریسم مشکل دوران معاصر ماست که بر محورِ فردیت در اجتماع توده ها، بر ایدئولوژی وحشت بنیان می گیرد. تفنگ بر دوشانی که با فضیلتِ اندیشیدن، ظرفیت داوری منصفانه، مسئولیت اخلاقی و همذات پنداری با « دیگری» بیگانه اند، کشتنِ آدم ها برای شان عادی و حتی توأم با اجر اخروی تلقی می شود، زیرا آنها فاقِد خودکاوی اخلاقی و ناتوان از تصورِ تأثیر و پیامدهای رفتار خود اند.
طالبانیسم و جریان های تکفیری تجربه های تلخ توتالیتاریسمزمانه ما هستند. به گونه که نشان می دهد در حال حاضر افغانستان با نوع «فاشیسمِ مقدس» مواجه است؛ فاشیسمی که لباس دینداری بر تن کرده، از محتوای اجتماعی تهی گردیده و به نام دین سلطه مبتنی بر آپارتاید را برقرار نموده است.
برای مقابله با چنین آپارتاید، مهم ترین نکته همانگونه که گفتم بیرون شدن از کلیتِ تفکر فاشیستی است، فاشیسم را با فاشیسم نمی توان دفع کرد، همچنان تفکر هژمون گرایانه قومی را نیز با قرائت قومی از تحولات نمی توان با چالش روبرو نمود، و مشکلِ خوانش های ذات گرایانه از مذهب را نیز نمی توان با غیریت سازی های مذهبی مرفوع نمود، راه حل: روشنگری و فرهنگ سازی برای همزیستی، ترویج تفکر انتقادی،گذار به سوی نظام های مشروع مردم سالار و معطوف به توسعه و احترام به تنوع است.
جا دارد در این جا ابراز تأسف کنم که برخی از کشور های منطقه بر بنای منافع جیوپولیتیک و اقتصادی شان در جهتِ سفید نمایی طالبان تلاش کردند و برای شان فرصت دادند تا در کشورهای شان فعالیت های دیپلماتیک هم داشته باشند و همچنان برخی از کشورها تحت عنوان تعامل با طالبان نیز از خطراستراتیژیک آنها چشم پوشیدند. این در صورتی است که مردم افغانستان فراموش نمی کنند، مردم افغانستان به خون های ریخته شده مردم بی گناه شان احترام قایل اند و هرگز تعهد شان برای پاسداری از خون شهدا را پشت پا نمی زنند.
از برگزار کنندگان محترم این مجلس و مجموعه های مدافع حقوق بشر تقاضا می کنم در رابط با پیگیری پروندهکشتار ۱۹جدی یکاولنگ در مجامع بین المللی بویژه دیوان بین المللی دادگستری دست از تلاش برندارند.
برای شهدای مظلوم ۱۹ جدی یکاولنگ آرامش ابدی آرزو می کنم. تشکر