صفحه اصلیدیاسپوراروایتروایت امید و مبارزه: از کوه‌های هندوکش تا دنیای نوین آموزش

روایت امید و مبارزه: از کوه‌های هندوکش تا دنیای نوین آموزش

هله نومید نباشی که ترا یار براند

گرت امروز براند نه‌ که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن‌ آن‌جا

ز پس صبر ترا او به سر صدر نشاند

و اگر برتو ببندد همه ره‌ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن‌راه نداند

هر زندگی داستانی دارد و ماجرایی هر کسی در جای خودش، شایسته‌ی خواندن و شنیدن است، بنابراین شما را دعوت می‌کنم که داستان مرا بخوانید؛ روایت دختری از کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی هندوکش، سیراب از آب شیرین رود پنجشیر و بزرگ شده با شاهنامه و اشعار جان‌گداز عاصی، عاشق مردم خود، هویت و کشور خود. من راکعه هستم؛ کسی‌که دستان بی‌رحم این دنیا، از کشورش بیرون کرد و مسافر و مهاجر ساخت. اعتراف می‌کنم که در اثر این مهاجرت برای مدت طولانی، شکسته درون، نابود و افسرده شدم. اما از این‌که خانواده‌ام را سالم در کنارم دارم، پروردگار سبحان را سپا‌س‌گزارم.  

پس از مهاجرت و طی کردن هزاران مایل دور از وطن، از لحاظ روحی شدیداً صدمه دیدم، و این درد بیش از حد قدرت تحملم بود. این صدمه در ۱۷ سالگی، سنی که قرار بود در کنار هم‌سن و سال‌هایم با لذت سپری شود، مرا محصور کرد. حالا هم روزهاست که به امید بازگشت و گذراندن نیمه‌ی زندگی‌ام در وطنم هستم.

علی‌رغم تمام امکانات و نکات مثبت زندگی خارج از کشور، عشق به مردمم، به‌ویژه دختران کشورم، هرگز مرا آرام نگذاشته است. دعاهای شبانه و امید به تغییر چیزی است که هنوز هم انجام می‌دهم. زیرا من و ما هرگز امیدمان را از دست نمی‌دهیم!

می‌خواهم این موضوع را به طور خاص‌تر بیان کنم. همه می‌دانند چه بر سر دختران افغانستان آمده و آن‌ها چه می‌گذرانند. برای من، به‌عنوان کسی که شاید خوش‌شانس‌تر باشم که بیرون از کشور هستم، این مساله بسیار دردناک‌تر از چیزی‌ست که تصور می‌کنید، تا جایی که به خودم می‌گفتم: “اگر دختران کشورم نمی‌توانند درس بخوانند، چرا من، چرا من باید بخوانم؟” این استدلالم در ابتدا برای کسی قابل‌قبول نبود، اما وقتی به خودم گفتم که من باید نماینده‌ی آن‌ها باشم و باید برای‌شان مبارزه کنم، آن طرز تفکر برای خودم هم بی‌معنا شد. این مقاومت یا تنبلی نبود که باعث می‌شد درس نخوانم؛ واقعاً نشان‌دهنده‌ی همدلی و عشقم به آن‌ها بود.

دنیا، به نظر من، بر پایه عشق و امید استوار است. این امید است که به شما عشق می‌دهد و این عشق است که شما را به هر جایی که دستورش دهید، می‌برد. باهمه‌ سیه‌بختی حاکم بر دختران سرزمینم، اما به آینده امیدوار بودم و این عشقم به کشور و امیدم به آینده‌ی دخترانش، مرا انرژی بخشید. این امید و انرژی مرا به یک دانشگاه آنلاین کشاند؛ جایی‌‌که که برای فراهم کردن آموزش برای دختران، پس از بسته شدن دانشگاه‌ها در افغانستان تأسیس شد. 

دنیایی جدید، امیدی جدید

در اینجا می‌خواهم از همه معلمان و کادرهای علمی دلسوزمان تشکر کنم. این دانشگاه شاید برای دختران محروم از تحصیل در کشورم فقط یک جایگزین بود، اما برای من امید و آرامش بود.

این دانشگاه برای من یک تیر و دو نشان بود. توانستم دوباره خودم را پیدا کنم و در میان دختران کشورم باشم. این محیط مجازی به من قدرتی داده که این دنیای واقعی بیرون از کشور به من نداده است. این‌جا درس می‌خوانم، لذت می‌برم، شادی را احساس می‌کنم. با این‌که بیرون از کشور در درون خانه‌ام هستم، اما از این طریق، با افغانستان ارتباط برقرار می‌کنم و کشورم را حس می‌کنم. پس از شروع تحصیل در این‌جا، احساس کردم از بیماری‌ِ‌که چهار سال در خونم بود، شفا یافته‌ام. 

بله، این دانشگاه همان راهی بود که مولانا سال‌ها پیش به من درباره‌اش گفته است. 

منظور من از این روایت، یک پیام کوتاه و ساده‌ برای دختران سرزمینم است: درست است که این‌روزها زندگی بر همه پشت کرده است، اما امیدمان را از دست ندهیم. همیشه درهای باز نشده‌ای منتظر ما هستند، فقط کافی است آن‌ها را پیدا کنیم. 

بله، مردم می‌آیند و می‌روند و رژیم‌ها هم در یک حال باقی نمی‌مانند. شرایط هم همیشه یک‌سان نخواهد بود. کاری را که می‌توانیم انجام دهیم، تلاش برای حفظ تعادل روانی و روحی و تقویت امید در دل‌های ما است. من تمام تلاشم را کرده‌ام که این قاعده را در زندگی‌ام پیاده کنم و‌ نمی‌خواهم از این خط فاصله بگیرم؛ هرچند دشوار باشد و در مقابلم سنگ‌های بزرگ گذاشته باشند. 

راکعه هابیل، دانشجوی دانشگاه آنلاین زن

ارسالی به رسانه‌ی پل‌سرخ

مطالب مرتبط

نوشته های دیگر

آخرین نظریات شما