اشاره:
پس از سقوط نظام جمهوریت در سال 2021 و خروج نیروهای بینالمللی از افغانستان، یکی از پرسشهای مهمی که اتاقهای فکر غربی را بهخود معطوف کرد این بود که چگونه با حضور نظامی و غیر نظامی بینالمللی، این کشور به چنین سرانجامی رسید. در این مورد دیدگاهها و موضعگیریهای زیادی در مطبوعات جهان مطرح شده است. اما وجه برجستهای که به آن خیلی کم پرداخته شده، «شناخت» کشورها و حامیان بینالمللی افغانستان، از جامعه، سیاست و تاریخ این سرزمین است. در میان این مواضع، پژوهش دکتر آملی هاربیچ، پژوهشگر پسادکترا در دانشگاه ارفورت آلمان را بههیچوجه نمیتوان از قلم دور انداخت؛ مقالهای که با عنوان «شناخت افغانستان: تولید دانش مداخلهگران در موقعیت میانی» یک تحلیل جامعهشناختی از تولید دانش درباره ساخت صلح افغانستان در آلمان ارایه داده است.
ماموریت آلمان در افغانستان و پرسشهای بنیادین
آلمان مانند سایر کشورهای بینالمللی، در بیست سال ماموریت اش در افغانستان حضور موثر و نیرومند داشته است؛ تا جاییکه این ماموریت «بزرگترین و طولانیترین اعزام نیروهای مسلح آلمان» به افغانستان گفته میشود؛ ماموریت که «هویت آلمان بهعنوان یک قدرت غیرنظامی پس از جنگ جهانی دوم را به چالش کشید».
دکترهاربیچ، در مقالهاش با طرح این مساله شروع میکند: «با اینکه افغانستان مقصد بزرگترین و طولانیترین مداخلهی آلمان تاکنون بوده است. شکست چشمگیر تلاشهای چنددههای مداخله، که با تصرف طالبان در آگست ۲۰۲۱ مشخص شد، پرسشهایی در آلمان و سطح بینالمللی ایجاد کرد که چگونه چنین نتیجهای ممکن شد».
در ادبیات تحقیق، تعهد این کشور به متحدان ناتو و اجماع گسترده در میان نخبگان به استثنای حزب چپ جهت مداخله آلمان در چارچوب «حفظ صلح» به افغانستان با استفاده از منابع پژوهشی بحث میشود و به دلیل تسلط طالبان بر افغانستان در سال ۲۰۲۱ و شکست در تاریخ صلحسازی لیبرال، اهمیت تولید دانش در مورد افغانستان برجسته میگردد.
با استفاده از منابع علمی، نویسنده درباره محدودیتهای پژوهشها در زمینه تولید دانش آلمان درباره افغانستان مینویسد. در ادبیات تحقیق با استناد به منابع نوشته شده است که بازیگران سیاسی بهطور نظاممند دانش کافی درباره زمینههای گستردهی سیاسی و تاریخی افغانستان نداشتند، یا دانش آکادمیک توسط سیاستگذاران مورد استفاده قرار نمیگرفت یا غیرقابل دسترس و غیرعملی تلقی میشد.
نویسنده با استفاده از منابع علمی از محدودیت تحقیقات در مورد تولید دانش آلمان درباره افغانستان مینویسد و به این نظر است که در آلمان و سایر کشورهای مداخلهکننده، فعالان سیاسی بهطور سیستماتیک دانش کافی درباره زمینه سیاسی و تاریخی گسترده افغانستان نداشتند. با این که پژوهشهای عمیق درباره افغانستان اصولاً در دسترس بود، اما غالباً این دانش دانشگاهی توسط سیاستگذاران استفاده نمیشد، یا دور از دسترس یا غیرعملی تلقی میشد».
یکی از موضوعات مهم در مقاله این است که زمینهها و شیوههای تولید دانش در کشورهای مداخلهکننده، یعنی منطقهای داخلی که امکانات پژوهش دربارهی کشور مداخلهشونده (مانند افغانستان) را ساختار میدهند، از نظرها دور مانده است که نویسنده از آن تحت عنوان «غفلت» یاد میکند.
روش کار
تمرکز دکتر آملی در این مقاله بر دانشی است که در تقاطع دانشگاه و سیاست تولید میشود، به شکلیکه با خروج از نظریه میدان بوردیو، تولید دانش دربارهی افغانستان در اندیشکدهها و دانشگاههای آلمان را با ترکیب دادههای بیوگرافیکی کارشناسان افغانستان، مصاحبههای عمیق با ۱۸ کارشناس و مرور کتابشناختی انجام میدهد. وی از مفهوم «بینابینی» استفاده میکند که هنوز در ادبیات تولید دانش در ساخت صلح بهطور کامل بهکار نرفته است. نویسنده با این پیشفرض وارد کار پژوهشی میشود که تولید دانش درباره افغانستان در آلمان در میدان ساخت صلح که یک میدان ناهمگن، وابسته به میدانهای دیگر و غیر مستقل است، رخ میدهد.
تولید دانش در میدان ساخت صلح
در جهان سیاست، «میدان» به فضایی گفته میشود که در آن گروهها و افراد برای چگونگی بازی و کسب هدف باهم رقابت میکنند، اما «میدان ساخت صلح» جایی است که در آن از تعیینکنندگان «ایجاد صلح» سخن گفته میشود. نکته مهم این است که موقعیت بازیگران به منابع قابل دسترسی و توانایی آنها بستگی دارد. به عبارتی، میدان فضای اجتماعی است که در آن موقعیتها، روابط و شیوهها بر اساس اصول ویژه آن میدان، سازماندهی میشوند. در میدان ساخت صلح، بازیگران بر سر « تعیین اینکه صلح چیست و چگونه باید ساخته شود» مبارزه میکنند. موقعیت بازیگران در یک میدان، توسط عوامل عینی و ذهنی تعیین میشود و موقعیتها بر اساس منابع ویژه میدان بازیگران سازماندهی میشوند؛ برای مثال، سرمایه اقتصادی در میدان اقتصادی (یا سرمایه نمادین در میدان سیاسی و همچنین در تمامی میدانها) مورد سازماندهی قرار میگیرد.
اما دکتر آملی هاربیچ با اشاره به اندیشکدههای تولید دانش در آلمان به این نظر است که این گروهها نوع خاصی از «بازیگران بینابینی» هستند؛ یعنی آنها همزمان به چند میدان مانند دانشگاه، دولت، اقتصاد و رسانه وابستهاند و باید منابع مختلف را مدیریت کنند. به باور او، تعادل بین این منابع، نوعی «چالش و توازن پیچیده» ایجاد میکند که مشخص میکند چه دانش و چه دیدگاهی درباره افغانستان منتشر میشود.
وی با استفاده از منابع علمی مینویسد: «اندیشکدهها به طور همزمان به بسیاری از میدانها (بروکراتیک، دانشگاهی، اقتصادی، رسانهای و غیره) برای «منابع، پرسنل و مشروعیت» خود وابستهاند و باید انواع مختلف سرمایه را متعادل کنند تا ترکیب مورد نیاز را به دست آورند.
پیچیدگی تولید دانش درباره افغانستان در آلمان
براساس پژوهش دکتر آملی، تحقیقات علمی در باره افغانستان در یک «میدان میانحوزهای»؛ فضایی میان دانشگاه، سیاست و اندیشکدهها صورت میگیرد که دست کم دارای سه مشخصه اساسی است. این سه مشخصه عبارت از «تنوع میدان صلحسازی»، «فقدان تخصص متمرکز» و «محوریت اندیشکدهها» میباشند. به بیانی، تولید دانش در افغانستان تحت تاثیر سیاست، رسانهها و اندیشکدهها صورت میگیرد؛ این در حالی است که هیچ دانشگاه یا موسسه ویژهای در آلمان برای افغانستان وجود ندارد و از سوی دیگر، اکثریت پژوهشها در نهادهای غیر دانشگاهی انجام میشود.
خانم هاربیچ مینویسد: «بیش از نیمی از کارشناسان (۵۶٪) در طول دوران فعالیت خود بهعنوان کارشناس افغانستان در دو یا سه نوع نهاد مشغول به کار بودهاند و کمتر از یکچهارم صرفاً در دانشگاه کار کردهاند. به دلیل نبود ساختار نهادی تولید دانش درباره افغانستان، بیشتر تحقیقات درباره افغانستان در نهادهای غیر دانشگاهی انجام شده است تا دانشگاهها. این امر بهوضوح در فقدان کرسیها یا مؤسسات افغانستان در دانشگاههای آلمان منعکس شده است. این فقدان به بسیاری از کشورها در آن سوی «خط پرتگاه» نیز اعمال میشود، که توسط نگاه غربی نامرئی شدهاند».
به اعتقاد او، «تحلیل کتابشناختی از این امر پشتیبانی میکند: از ۲۲ اثر شناساییشده، ۱۷ اثر (۷۷٪) به مداخله پرداختهاند: سه اثر به تجربیات سربازان در افغانستان میپردازند، دو اثر به شرایط محلی که بر مداخله تأثیر میگذارند، ده اثر به ارزیابی تلاشهای آلمان یا تلاشهای بینالمللی، دو اثر به تحلیل گزارشهای رسانهای درباره مداخله میپردازند. از میان انتشارات باقیمانده، دو اثر به پناهندگان در آلمان مربوط هستند و سه اثر دیگر تاریخی، زبانی و گیاهشناسی هستند».
خانم آملی اضافه میکند: « کارشناسان میتوانند با سرمایههای بسیار متفاوت، چه مدارک دانشگاهی و چه سرمایه نمادین حضور در کشور، وارد میدان محدود تولید دانش درباره افغانستان شوند. سرمایه اجتماعی، مانند تماس با فعالان یا خبرنگاران، نیز میتواند مرتبط باشد. با این حال، بهعنوان بخشی از میانحوزهای بودن، کارشناسان باید سرمایه نمادین را در مقابل مخاطبان متعدد، از جمله رسانهها و سیاست، کسب کنند. در مورد افغانستان، «توافقی درباره نحوه ارزیابی تخصص وجود ندارد».
جمعبندی و نتیجهگیری
این مقاله نشان میدهد که تولید دانش درباره افغانستان در آلمان عمدتاً در یک میدان میانحوزهای از نظر نهادی رخ میدهد؛ این یعنی بیشتر دانش، بین میدان دانشگاهی و سیاسی، عمدتاً در اندیشکدهها تولید میشود که در نهایت به «تمرکز بر رفع مشکلات افغانستان، نه ارائه تصویری کامل از کشور» منجر میشود.
این تحقیق نشان میدهد که با توجه به حاکمیت «فضای میانحوزهای» تمرکز تحقیقات آلمان بیشتر روی مشکلات عملی مداخله در افغانستان است تا تحلیلهای انتقادی و جامع درباره فرهنگ، تاریخ و زمینههای اجتماعی این کشور؛ چراکه بخش عمدهای از پژوهشهای افغانستان در آلمان توسط کارشناسانی انجام میشود که باید سرمایههای علمی و سیاسی را متعادل کنند و دانش تولید شده، عملی و سیاستمحور باشد تا جامع و انتقادی.
این مقاله استدلال میکند که برای مطالعه دانش درباره کشورهای مداخلهشده، باید نگاه خود را به کشورهای مداخلهکننده معطوف کنیم و شیوههای تولید دانش آنها را بازسازی کنیم، بهویژه با توجه به سلطه مداوم آنها.
در مورد اثرات این میانحوزهای بودن بر دانش تولیدشده، تحلیل نشان داد که دانش موضوعی (امنیت) نسبت به دانش عمیق کشوری ارزش بیشتری در آلمان دارد و تأکید بر نقدی است که پیشنهادات عملی ارائه میدهد تا اینکه کل پروژه مداخله را زیر سؤال ببرد. در نهایت تحقیق به این مساله تاکید میکند که فقدان موقعیتهای دائم برای پژوهش افغانستان باعث شد تولید دانش عمدتاً از طریق پروژههای موقت انجام شود.
رفرنس:
Harbisch, A. (2025). Knowing Afghanistan: interveners’ knowledge production in the in-between. Journal of International Relations and Development. https://doi.org/10.1057/s41268-025-00359-4