دیاسپورای افغانستانی چه رویکردهای ارتباطات میان‌فرهنگی در تعامل با جامعه آلمانی دارد؟

0
248

اشاره

یادداشت حاضر، خلاصه‌ی از یک مقاله علمی است که با عنوان «گفتمان‌های دیاسپورای أفغانستانی در آلمان؛ تحلیل انتقادی رویکردهای ارتباطات میان‌فرهنگی با جامعه میزبان» در فصلنامه علمی‌-پژوهشی نبراس به‌تاریخ ۲۹ جولای ۲۰۲۵ منتشر شده است. پژوهش با استفاده از روش تحلیل مضمون انجام شده است که طی آن داده‌های کیفی حاصل از مصاحبه‌ها با فعالان فرهنگی و شناسایی، دسته‌بندی و تحلیل مضامین اصلی و فرعی مورد بررسی قرار گرفته‌اند.

 جامعۀ آماری تحقیق مذکور را مهاجران تحصیل‌کرده افغانستان در آلمان شکل داده است که تجربۀ زیسته مهاجرت حداقل بعد از سال 2021 در این کشور را دارند و به‌گونۀ مستقیم یا غیر مستقیم در حوزۀ فرهنگ افغانستان و تأمین ارتباط با جامعۀ میزبان فعال بوده اند.

 روش نمونه‌گیری در این پژوهش به‌گونۀ هدفمند صورت گرفته است و پژوهش‌گر با استفاده از چند متغیر ( فعالیت، تحصیلات عالی، حضور در مراکز فرهنگی و اجتماعی) پرسش‌نامه را به آن‌ها ارسال کرده است.

حجم نمونه این پژوهش متشکل از 14 تن اعضای دیاسپورای فعال و فرهنگی جامعۀ افغانستان در شهرهای مختلف آلمان، از جمله برلین، هامبورگ، مونیخ و هانوفر است.

مقدمه

افغانستانی‌ها از سال‌های دور به این‌سو، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین کتله‌های مهاجر در آلمان به‌شمار می‌روند. در تقسیم‌بندی عمومی، ما در حال حاضر شاهد نسل سوم مهاجرین افغانستانی در آلمان هستیم که به این کشور به‌حیث زادگاه خود تعلق خاطر دارند. منابع نشان می‌دهند که مهاجرت افغانستانی‌‌ها به آلمان در چندین مرحله مشخص شکل گرفته است که هر یک تحت تأثیر رویدادهای مختلف ژئوپلیتیکی و روابط دوجانبه بوده‌اند.

اما کشور آلمان زمانی برای افغانستانی‌ها به‌عنوان سرزمین مهاجرپذیر و شایستۀ مهاجرت تبدیل شد که مرزهای این جغرافیا در سال 2015 بر روی مهاجران باز شد و کتله‌های بزرگی از خانواده‌های افغانستانی از مسیر ترکیه و روسیه به اروپا و در نهایت وارد آلمان شدند، به‌گونه‌ی که تا سپتامبر ۲۰۱۵ تعداد پناهجویان افغانستانی از ۸۸ هزار نفر فراتر رفت و تا پایان همان سال به بیش از ۱۸۰ هزار نفر رسید. بنابراین، سال ۲۰۱۵ را  زمان موج چهارم بزرگ پناهندگان افغانستان به اروپا دانسته اند.

با این حال، در کشاکش تجربۀ مهاجران افغانستانی، سال ۲۰۲۱ را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان از قلم انداخت؛ دوره‌ای که در پی سقوط نظام جمهوریت، شمار زیادی از شهروندان تحصیل‌کرده و باتجربۀ افغانستان، در چارچوب برنامه‌های تخلیه یا حمایت‌های بشردوستانۀ دولت آلمان ، بیشتر از طریق پاکستان و ایران، به‌صورت قانونی به آلمان منتقل شدند. بر پایۀ آمارهای رسمی، تا پایان سال ۲۰۲۲، آلمان میزبان حدود ۴۲۵٬۰۰۰ نفر از افراد با ریشۀ افغانستانی بوده است.

با این حال، در زیست‌جهان مهاجرت که دارای چالش‌ها و فرصت‌های متفاوت است، زندگی دیاسپورای افغانستانی هم عاری از فرازها و فرودها نیست. یکی از مهم‌ترین مباحث مرتبط در این  حوزه، چگونگی تعامل فرهنگی آنان با جامعه‌ میزبان در گذر زمان است که در این میان، چالش‌های زبانی و تفاوت‌های فرهنگی از موانع اصلی در فرایند ادغام مهاجران افغانستانی در آلمان به شمار می‌روند.

بررسی چگونگی بازنمایی فرهنگ زیستۀ آنان در این کشور، ما را در فهم عملکرد و استراتیژی فرهنگی دیاسپورای افغانستان در آلمان کمک می‌کند. بنابراین، تحلیل این موضوع در چارچوب مفهوم “ارتباطات میان‌فرهنگی” ـ که زمینه‌ای گسترده و معتبر برای بررسی پدیده‌های فرهنگی فراهم می‌آورد ـ از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

از این منظر، مسئلۀ اصلی نوشتار، بررسی ارتباطات میان‌فرهنگی جامعۀ دیاسپورای افغانستان در آلمان طی یک دهۀ اخیر است.

رویکردهای ارتباطات میان‌فرهنگی دیاسپورای افغانستانی در آلمان

تحلیل مصاحبه‌های انجام‌شده با اعضای دیاسپورای افغانستانی در آلمان نشان‌دهندۀ تنوع دیدگاه‌ها و رویکردهای آنان نسبت به مسئلۀ ارتباطات میان‌فرهنگی با جامعۀ میزبان است. یافته‌ها به وضوح بیانگر آن است که نحوۀ مواجهۀ مهاجران افغانستانی با جامعۀ آلمان تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارد؛ عواملی که از تجربیات زیسته، سطح تحصیلات و نوع نگرش آنها به هویت فرهنگی نشأت می‌گیرد. این مواجهه در برخی حوزه‌ها نزدیک و با اشتراکات زیاد است، اما در بخش‌هایی نیز تفاوت‌های عمیقی را نشان می‌دهد.

پژوهشگر پس از جمع‌آوری، تدوین و دسته‌بندی پاسخ‌ها به چند گروه دیدگاهِ مهم در راهبرد دیاسپورای افغانستانی در آلمان دست یافت. اظهارنظرهای مشارکت‌کنندگان نشان داد که دیدگاه‌های آنان دربارۀ چگونگی ارتباطات میان‌فرهنگی مهاجران افغانستانی در آلمان و بسترهای مهم این تعاملات – که شامل انجمن‌ها، رسانه‌های تبعیدی، رستوران‌ها، قهوه‌خانه‌ها و آیین‌های فرهنگی است – بیشتر در سه تیپ کلی قابل طبقه‌بندی هستند:

نخست، دیدگاه فرهنگی- تعاملی که فرهنگ را بستر ارتباط، نوآفرینی و معنابخشی می‌داند؛

دوم، دیدگاه محافظه‌کارانه-هویتی که فرهنگ را سنگر حفظ اصالت، تمایز و مرزگذاری می‌پندارد؛

و سوم، دیدگاه انتقادی – ساختاری که فرهنگ و بسترهای فرهنگی را میدان مبارزه، نقد و نهادسازی‌های رهایی‌بخش می‌شمارد.

بسترهای ارتباطات میان‌فرهنگی

پژوهش نشان داد که در مسیر ارتقای ارتباطات فرهنگی میان مهاجران افغانستانی و جامعۀ آلمان، عوامل متعددی می‌توانند نقش‌آفرینی کنند. انجمن‌های فرهنگی، رسانه‌ها، کتابخانه‌ها، نشست‌های میان‌فرهنگی و آیین‌های فرهنگی، همگی می‌توانند به عنوان پل‌های ارتباطی مؤثر عمل کنند. اما همان‌‌گونه که مصاحبه شونده‌ها می‌گویند، اهمیت و تأثیر این عوامل، در گرو میزان مشارکت، سرمایه‌گذاری فکری و آینده‌نگری مهاجران افغانستانی در این زمینه‌هاست.

 تجربۀ آنان نشان می‌دهد که رابطه‌ای ساختارمند و نهادینه میان دیاسپورای افغانستانی و جامعۀ میزبانِ آلمانی هنوز شکل نگرفته یا دست‌کم، به مرحلۀ فراگیر و مؤثر نرسیده است. با این حال، بسترهای مساعدی که دولت آلمان، نهادهای مدنی و حتی شهروندان آلمانی برای مشارکت اجتماعی، آموزشی و فرهنگی فراهم کرده‌اند، زمینه‌ای است که می‌تواند فرصت‌های تازه‌ای برای مهاجران بیافریند، به‌ویژه برای کودکان، نوجوانان و جوانانی که با زبان و نظام آموزشی آلمان آشناتر اند و قابلیت های بهتری برای درهم‌تنیدگی فرهنگی دارند.

انجمن‌های فرهنگی

با این‌که انجمن‌های فرهنگی به عنوان یکی از مهم‌ترین نهادهای میانجی و به‌مثابۀ بسترهایی برای همدلی و هویت‌یابیِ جمعی عمل می‌کنند، دیاسپورای افغانستانی در آلمان تاکنون در این زمینه‌ها سرمایه‌گذاری راهبردی و سازمان‌یافته‌ای نداشته است.

از دیدگاه مشارکت‌کننده‌های پژوهش، انجمن‌های دیاسپورایی باید با نگاهی آینده‌نگر و رویکرد برنامه‌محور، جایگاهِ معتبر و اثرگذار برای خود تعریف کنند؛ جایگاهی که بتواند صدای مهاجران افغانستانی را نه‌تنها در درون جامعۀ دیاسپورا، بلکه در عرصه‌های گفتگوی میان‌فرهنگی با آلمان و حتی در سطح گسترده‌تری چون اروپا، به رسمیت بشناساند و بازتاب دهد.

آیین‌های فرهنگی

در این پژوهش آیین‌های فرهنگی، به‌ویژه نوروز، به‌عنوان یکی از مؤثرترین ابزارهای ارتباطی شناسایی شد. به باور مشارکت‌کنندگان، این مناسبت تنها یک آیین موسمی یا رویداد شادمانه نیست، بلکه حامل پیام‌هایی عمیق دربارۀ همزیستی، همپذیری، و نفی خودمرکزپنداری فرهنگی است. از منظر انسان‌شناسی فرهنگی، نوروز نمادی از یک فرهنگ گفتگومحور است؛ فرهنگی که در آن، ناهمگونی‌ها و تفاوت‌های تاریخی و اجتماعی نه به عنوان مانع، بلکه به مثابۀ امکان‌های جدید برای ادغام افق‌ها ( به تعبیر گادامر )  نگریسته می‌شود. این ویژگیِ نوروز آن را به بسترِ  مناسب برای ایجاد مواجهه‌های معنادار، مبادلات فرهنگی و تقویت سرمایۀ اجتماعی میان جوامع مهاجر و میزبان تبدیل می‌کند اما از این پتانسیل فرهنگی ـ تمدنی به‌ گونۀ بایسته بهره‌برداری نمی‌شود. جشن نوروز بیشتر به سطح یک مناسبت شادمانه تقلیل می‌یابد، بدون آنکه ظرفیت‌های آن در تقویت دیالوگ میان‌فرهنگی، بازنمایی مثبت دیاسپورا، و خلق نوعی اطمینان متقابل در جامعۀ میزبان به‌صورت نظام‌مند و هدف‌مند به کار گرفته شود.

از سوی دیگر، آیین‌های فرهنگی به ویژه نوروز، در یافته‌های این پژوهش به مثابۀ سپهرِ دوگانه ظاهر می‌شوند. مشارکت‌کنندگان می‌گویند نوروز برای ما کارت دعوتی است به جامعۀ آلمان که نشان می‌دهد ما نه تنها پناهنده، بلکه حاملان تمدنِ کهن هستیم. نکتۀ جالب توجه، اجماع نسبی مصاحبه‌شوندگان بر ظرفیت نوروز به عنوان پل ارتباطی است، اگرچه هر کدام از منظرِ متفاوت به آن می‌نگرند.

  نوروز، به‌عنوان یکی از کهن‌ترین آیین‌های فرهنگی در گسترهٔ تمدنی منطقه، در بستر مهاجرت افغانستانی‌ها به آلمان، نقش پیچیده، چندلایه و معنادار در شکل‌گیری ارتباطات میان‌فرهنگی ایفا می‌کند. تحلیل داده‌های حاصل از مصاحبه‌ها نشان می‌دهد که این آیین، در تجربۀ‌ مهاجرت، هم‌زمان سه کارکرد کلیدی دارد: نخست، به‌مثابۀ “پُل ارتباطی” میان فرهنگ‌ها عمل می‌کند و زمینه‌ تعامل و درک متقابل با جامعه‌ میزبان را فراهم می‌آورد؛ دوم، نقش “سنگر هویتی” را ایفا می‌کند، که در آن مهاجران با حفظ و بازآفرینی عناصر فرهنگی نوروز، پیوندِ زنده با سرزمین مادری و هویت تاریخی خود برقرار می‌سازند؛ و سوم، نوروز به‌منزلۀ “ابزار بازنمایی”، به مهاجران امکان می‌دهد تا با نمایش وجوه زیبایی‌شناسانه، اخلاقی و انسانی فرهنگ خود، تصویر جدیدی از افغانستان را در اذهان عمومی جامعۀ میزبان ترسیم کنند.

در این میان، نوروز نه‌فقط بازماندۀ یک آیین سنتی، بلکه به صحنه‌ای پویا برای گفتگو، بازسازی فرهنگی و همزیستی خلاقانه بدل می‌شود؛ صحنه‌ای که در آن، مرزهای فرهنگی نه به‌عنوان مانع، بلکه به‌منزلۀ بسترهای تازه‌ای برای شناخت، احترام و هم‌زیستی در چارچوب دیاسپورا معنا می‌یابند.

رستوران‌ها و فضای عمومی

 رستوران‌ها و فضاهای عمومی نیز به‌عنوان بسترهای غیررسمی ارتباط فرهنگی، در این تحقیق مورد توجه قرار گرفتند. رستورانت‌ها فضای غیررسمی و گرمی برای مواجهه میان دو فرهنگ فراهم می‌کنند. در جوامع مهاجر پذیر، رستورانت‌ها، قهوه‌خانه‌ها و فضاهای تغذیه‌ای از دیرباز نقشِ فراتر از صرف تغذیه ایفا کرده‌اند. این فضاها را می‌توان به‌منزلۀ نوعی “میدان فرهنگی کوچک” تلقی کرد که در آن، نمادها، طعم‌ها، زبان و آداب اجتماعی یک فرهنگ خاص به نمایش درمی‌آید و قابلیت معرفی به دیگر فرهنگ‌ها را پیدا می‌کند. در بافتِ مهاجرتی، رستورانت‌ها می‌توانند دروازۀ برای آشنایی سطحی با فرهنگ مهاجران، مانند غذا، موسیقی و آداب مهمان‌نوازی باشند. در مورد مهاجران افغانستانی در آلمان نیز، شاهد گسترش رستورانت‌هایی هستیم که غذاهای سنتی افغانستانی را عرضه می‌کنند و گاه میزبان مشتریان آلمانی و بین‌المللی هستند.

 با این‌که رستورانت‌ها و قهوه‌خانه‌ها به‌عنوان بسترهای ارتباطات میان‌فرهنگی دو جامعه شناخته می‌شوند، تعاملات افراد دو جامعه در این فضا را باید “سطح مقدماتی ارتباط میان‌فرهنگی” تلقی کرد. چنین فضاهایی بیشتر بر عناصر “سطحی” یا “حسی” فرهنگ تمرکز دارند؛ مانند ذائقه، رایحه، رنگ و موسیقی. این مؤلفه‌ها، اگرچه می‌توانند کنجکاوی فرهنگی ایجاد کنند، اما الزاماً به “تعامل گفتمانی عمیق” یا “فهم بینافرهنگی” منجر نمی‌شوند. به تعبیر دیگر، رستورانت‌های مهاجران در کشور میزبان، بیشتر زمینه‌ساز نوعی آشنایی حاشیه‌ای با “دیگری فرهنگی” هستند تا بسترِ گفتگوی انتقادی و فلسفی میان دو یا چند فرهنگ.

 در نهایت، می‌توان گفت که رستورانت‌ها می‌توانند نقطۀ آغاز تماس فرهنگی باشند، اما برای رسیدن به درک متقابل، تفاهم پایدار، و تعامل خلاق میان فرهنگ‌ها، نیاز به نهادهای فرهنگی، آموزشی، پژوهشی و گفتگومحور است که زمینه را برای بازشناسی عمیق‌تر فراهم می‌سازند. جامعۀ مهاجر افغانستانی در آلمان، با داشتن سابقۀ تمدنی و ظرفیت‌های فکری، می‌تواند نقش مهمی در این مسیر ایفا کند؛ به‌شرط آنکه از صرف بازتولید کلیشه‌های فرهنگی فراتر رود و در متن جامعۀ میزبان، حضورِ خلاق، انتقادی و گفتگومحور پیدا کند.

چشم‌اندازها و پیشنهادهای مشارکت‌کنندگان

گفتگو با مشارکت‌کننده‌های این تحقیق نشان می‌دهد که آیندۀ رسانه‌های تبعیدی افغانستانی در آلمان نیازمند همسویی راهبردی، برنامه‌ریزی مشترک و خلق فضاهای رسانه‌ای تأثیرگذار و مشارکت‌محور است؛ فضایی که نه‌تنها صدای مهاجران را بازتاب دهد، بلکه بتواند در روند بازسازی هویت فرهنگی، تقویت سرمایۀ اجتماعی و میانجی‌گری میان جامعه مهاجر و جامعۀ میزبان نقش فعال‌تری ایفا کند.

برای اینکه روابط میان‌فرهنگی جامعۀ مهاجر و میزبان به سطح عمیق‌تر و پربارتر برسد، حضور فعال مهاجران در عرصه‌های علمی، دانشگاهی، هنری، و نهادهای مدنی جامعۀ میزبان اهمیتِ بنیادین دارد. همان‌‌طوری که مشارکت‌کننده‌گان می‌گویند، در چنین بسترهایی، امکان گفتگو پیرامون مفاهیم کلیدی چون هویت، تاریخ، فلسفه، دین، زبان و تجارب زیسته فراهم می‌شود. به همین دلیل است که مشارکت نخبگان مهاجر در پروژه‌های تحقیقاتی، سمینارهای دانشگاهی، ترجمۀ آثار فرهنگی، و تولید دانش میان‌فرهنگی، از ارزش و تأثیرگذاری بسیار بالاتری برخوردار است.

در میان همه بسترها، جشن نوروز، به عنوان یک میراث فرهنگی و تمدنی کهن، می‌تواند نقش مؤثری در تقویت پیوندهای ‌فرهنگی میان دیاسپورای افغانستانی و جامعۀ میزبان در آلمان ایفا کند. نوروز، چنان‌که تجربه‌های اخیر در برخی شهرهای آلمان نشان داده است، می‌تواند به یک نماد فرهنگی فراگیر و فرا‌قومی تبدیل شود. آیینی که نه‌تنها حافظ حافظۀ تاریخی دیاسپورای افغانستان است، بلکه به‌مثابۀ یک ابزار فرهنگیِ نرم، زمینه‌ساز بازنمایی فعال و معنادار دیاسپورا در عرصۀ عمومی نیز می‌گردد. این بازنمایی، در صورت بهره‌گیری آگاهانه از آن، می‌تواند حس اعتماد، درک متقابل و حتی همذات‌پنداری در میان شهروندان جامعۀ میزبان را تقویت کند.

مشارکت‌کنندگان که دیدگاه تعاملی دارند پیشنهاد می‌کنند که سازمان‌ها و نهادهای فعال در حوزۀ مهاجرت و فرهنگ، با برنامه‌ریزی‌های میان‌مدت و بلندمدت، جشن نوروز را از یک آیین نمادین به یک پلتفرم فرهنگی برای تبادل ارزش‌ها، آموزش تنوع، و تقویت همبستگی اجتماعی تبدیل کنند. چنین رویکردی نه‌تنها به انسجام درون‌دیاسپورایی کمک می‌کند، بلکه به ساختن پلِ میان‌فرهنگی در جوامع چندفرهنگی همچون آلمان یاری می‌رساند.

به باور آنان، نوروز نه تنها یک رویداد تقویمی یا آیین بومی است، بلکه بازتابی از یک حافظۀ فرهنگی جمعی است که در آن، شادی، همبستگی انسانی، و پیوند با طبیعت در کانون توجه قرار دارند. این ویژگی‌های چندبعدی باعث می‌شوند نوروز به‌صورت بالقوه به پلی میان فرهنگ‌ها تبدیل شود؛ پلی که نه تنها ارزش‌های تمدنی منطقه‌ای ما را بازتاب می‌دهد، بلکه با دغدغه‌ها و ارزش‌های معاصر جامعۀ میزبان نیز هم‌افق می‌شود.

به باور آنان، در دورانی که موضوعاتی چون تغییرات اقلیمی، حفاظت از محیط زیست و بازاندیشی در نسبت انسان با طبیعت اهمیت فزاینده‌ای یافته‌اند، بازخوانی نوروز از منظر “فرهنگ سبز” و “زیست‌بوم‌محور” می‌تواند آن را به بسترِ مناسب برای گفتگو با جامعۀ میزبان تبدیل کند. از این منظر، نوروز دیگر آیین بزرگداشت بهار نیست، بلکه رویدادی است که نوعی از معنویت فرهنگی، اخلاق مسئولانه نسبت به طبیعت و فضیلت زیست‌پذیر انسانی را بازنمایی می‌کند.

پیشنهاد مشارکت کنندگان این است که نهادهای فرهنگی مهاجر، انجمن‌های مدنی و فعالان حوزۀ دیالوگ میان‌فرهنگی، با برنامه‌ریزی دقیق و چندلایه، از نوروز به عنوان یک پلتفرم چندمنظوره استفاده کنند:

·      برای بازنمایی ارزش‌های مثبت فرهنگی دیاسپورا؛

·      برای جلب مشارکت فعال جامعۀ میزبان از طریق دعوت به گفتگو، هنر، موسیقی و روایت‌گری؛

·      برای پیوند دادن سنت‌ها با دغدغه‌های مدرن جهانی همچون پایداری زیست‌محیطی و همزیستی مسالمت‌آمیز.

در این راستا، برگزاری نوروز در سطوح مختلف – از مدارس و فضاهای شهری گرفته تا محافل دانشگاهی و هنری- می‌تواند هم به انسجام درون‌دیاسپورایی کمک کند و نیز راه مؤثر برای ایجاد اعتماد، همدلی و درک متقابل با جامعۀ میزبان فراهم سازد. چنین رویکردی، نوروز را از یک آیین نمادین فراتر می‌برد و به ابزارِ فرهنگی بدل می‌سازد که می‌تواند در خدمت دیپلماسی فرهنگی غیررسمی و بازسازی تصویر مهاجران افغانستانی در آلمان نقش‌آفرینی کند.

از سوی دیگر، انجمن‌های فرهنگی، به‌عنوان بسترهایی مهم، نه‌تنها نهادهایی برای حفظ سنت، بلکه زمینه‌هایی برای تداوم گفتگو میان فرهنگ‌ها و بازسازی پیوندهای انسانی در جهان چندصدایی امروز به‌شمار می‌آیند. در جامعۀ دیاسپورای افغانستان، این انجمن‌ها نقش محوری در پاسداشت هویت فرهنگی، بازنمایی مثبت در جامعۀ میزبان و مشارکت فعال در فرایندهای میان‌فرهنگی ایفا می‌کنند.

همان‌طوری‌که یکی از اشتراک‌کنندگان می‌گوید، تجربۀ تاریخی تبادل فرهنگ‌ها نشان می‌دهد که پیوند میان تمدن‌ها، همواره از رهگذر ترجمه، تأویل و گفتگو ممکن شده است. در حوزۀ تمدنی ما، سنتِ ریشه‌دار در ترجمه و انتقال اندیشه‌های فلسفی، علمی و فرهنگی وجود دارد. این سنت، به‌ویژه در سده‌های میانه، با جنبش سترگی آغاز شد: ترجمۀ آثار افلاطون، ارسطو، فلوطین، جالینوس، بطلمیوس و فیثاغورث، و سپس شرح و تفسیر آن‌ها در حوزه‌هایی چون فلسفه، حکمت اشراقی، پزشکی، نجوم و ریاضیات. در این فرایند، مترجمان و متفکرانی چون حنین بن اسحاق، ثابت بن قره و ابن مقفع نقشِ مهم در انتقال میراث فلسفی و علمی یونان به زبان عربی ایفا کردند. اما این جریان تنها در جهت دریافت نبود؛ بلکه متفکران برجستۀ همچون زکریای رازی، فارابی، ابن‌سینا، ابوریحان بیرونی و ابن‌رشد، نیز آثاری پدید آوردند که به زبان لاتین ترجمه شد و برای سده های متمادی در محافل علمی اروپا مورد مطالعه قرار گرفتند. این آثار در حوزه‌هایی مانند پزشکی، فلسفه، ریاضیات و نجوم تأثیرگذار بودند و از عوامل مؤثر در آماده‌سازی زمینه‌های فکری اروپا برای تحولات بعدی، از جمله رنسانس، به شمار می‌روند.

بدین‌سان، حوزۀ تمدنی ما نه تنها دریافت‌کنندۀ میراث یونانی و هلنیستی بود، بلکه با آفرینش‌های نو و تأویل‌های ژرف، خود به حلقۀ واسطی در انتقال دانش به تمدن غرب بدل شد. این تجربۀ تاریخی، نمونۀ درخشانی از گفتگوی میان‌فرهنگی و زایش اندیشۀ جهانی است. در حوزۀ زبان آلمانی، ترجمه‌های یوزف فون هامر-پورگشتال، گوته، روکرت و هانس هنریش شَید و آنه‌ماری شیمل در معرفی چهره‌هایی چون حافظ، مولانا، فردوسی، سعدی و نظامی نقش های کلیدی ایفا کرده ‌اند. این میراث مشترک، زمینۀ قوی برای برقراری ارتباط فرهنگی امروزین فراهم می‌کند.

در جهان امروز که بحران‌های جهانی، تغییرات اقلیمی، مهاجرت‌های گسترده و تحولات هویتی چالش‌های عمده محسوب می‌شوند، دیگر نمی‌توان به هویت‌های فروبسته و یک‌سویه دل بست. در درون هر هویتی، لایه‌هایی از هویت‌های متقاطع و چندفرهنگی حضور دارند.

به همین جهت، انجمن‌های فرهنگی افغانستانی ها در آلمان، با پاسداشت آیین‌هایی چون نوروز، نه تنها حافظ سنت‌های کهن‌اند، بلکه به‌مثابۀ فضاهایی برای مشارکت مدنی، انتقال دانش فرهنگی، و شکل‌گیری زبان مشترک با جامعۀ میزبان نیز عمل می‌کنند.

از این منظر، فرهنگ‌های خاستگاه‌گرفته از افغانستان، به‌ویژه در پیوند با ایران و آسیای میانه، به‌مثابۀ پلِ تمدنی میان شرق و غرب، ظرفیت بالایی برای نقش‌آفرینی در روابط میان‌فرهنگی دارند. این فرهنگ‌ها از دیرباز در بسترهایی چندزبانه و چندقومی زیسته‌اند و توانسته‌اند الگوهایی برای زیست همدلانه، تساهل دینی، و تنوع فکری پدید آورند.

بحث و جمع‌بندی

این پژوهش که بر پایۀ گفتگو با فرهنگیان افغانستانی ساکن آلمان انجام شده، کوشیده است دیدگاه‌ها و رویکردهای جامعۀ مهاجر افغانستان را دربارۀ روابط فرهنگی با جامعۀ آلمان بازخوانی و تحلیل کند. تحقیق با بهره‌گیری از نظریۀ جامعه‌پذیری فرهنگی سامان یافته و یافته‌ها نشان می‌دهد که در زمینۀ تعامل فرهنگی با جامعۀ آلمان، دست‌کم سه تیپ عمده در میان اعضای این دیاسپورا قابل تشخیص است:

۱. گروهی که فرهنگ را بستر تعامل، معنا‌سازی و بازآفرینی می‌دانند (تعاملی – فرهنگی)،

۲. گروهی که فرهنگ را سنگری برای پاسداشت هویت، تمایزگذاری و مرزبندی تلقی می‌کنند (هویتی – محافظه‌کار)،

و ۳. گروهی که میدان‌های فرهنگی را فضایی برای نقد، مبارزه و بنیان‌گذاری نهادهای رهایی‌بخش می‌شمارند (رویکرد انتقادی).

 به عقیده گروهی که نگاه تعاملی دارند، کتابخانه‌ها و مراکز علمی می‌توانند محل تلاقی اندیشه‌ها، روایت‌ها و حافظه‌های فرهنگی باشند، رسانه‌ها ابزارِ نیرومندی برای بازنماییِ واقعیت‌های زیستۀ مهاجران ‌و و آیین‌های فرهنگی، حامل حافظۀ تاریخی و ارزش‌های معنوی افغانستانی شوند که در بسترِ جدید می‌توانند احیا و بازتعریف شوند.

این گروه، ارتباط فرهنگی میان مهاجران افغانستانی و جامعۀ آلمان را نه تنها ضرورتِ اجتماعی، بلکه نیازِ هستی‌شناختی برای بازاندیشی در باب “زیستن مشترک” در جهانِ چندفرهنگی می‌دانند. البته چنین ارتباطی تنها زمانی عمیق و پایدار می‌شود که از سطح تعاملات نمادین فراتر رود و به سطح مشارکت فعال، تولید معنا، و همدلی انسانی برسد.

اما به باور مشارکت‌کننده‌هایی که با نگاه محافظه‌کارانه و هویتی به فرهنگ نگاه می‌کنند، تقویت پشتوانه‌ها، اصالت و گفتمان فرهنگی اصیل شرقی متمرکز بر افغانستان، اهمیت بیش‌تر از ادغام و یا رفتن در آغوش جامعۀ میزبان دارد. در مقابل، گروهی دیگر از مصاحبه‌شوندگان از “فرهنگ بزرگ جهانی” در برابر لیبرالیسم سخن می‌گویند و بر این باور اند که هم فرهنگ‌های دیاسپورا و نیز فرهنگ‌های جامعۀ میزبان، تنها زمانی می‌توانند تأثیرگذار باشند که قادر به نقد و به‌چالش‌کشیدن طرز تفکر مسلط بر زیست‌جهان کنونی باشند. به‌باور آنان، اجتماعات فرهنگی امروزی شکل نمادین یافته‌اند و نیازمند بازتعریف هویت‌اند تا بتوانند ساختارهای مسلط جهانی را به چالش بکشند و زمینه‌ای برای پشتیبانی از زنان و اقلیت‌ها فراهم سازند؛ بی‌آن‌که تفاوتی داشته باشد این فرهنگ در جامعۀ دیاسپورا شکل گرفته باشد یا در جامعۀ میزبان. بر این اساس، فرهنگ نه تنها عنصری برای هم‌زیستی، بلکه نیروی فعال در نقد وضعیت موجود و امکان‌سازی برای شکل‌گیری جهانِ عادلانه‌تر تلقی می‌شود.

منبع: فصلنامه علمی-پژوهشی نبراس، شماره دهم.

https://nebras.eu/wp-content/uploads/2025/07/Nebras-10-6.pdf

Visited ۷۵ times, ۱ visit(s) today
مقاله قبلیوداع با استادِ طبقه‌ی متوسط
عبدالبصیر مصباح
سید عبدالبصیر مصباح، لیسانس روزنامه‌نگاری از دانشگاه کابل و ماستری علوم ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی دارد. وی همچنین سردبیری هفته‌‌نامه پرسشگر در بامیان، خبرنگاری با رادیو-تلویزیون میوند و فعالیت ژورنالیستی با خبرگزاری جمهور را در کارنامه‌ی خود دارد. مصباح برای یک‌دهه در رشته‌ی روزنامه‌نگاری در افغانستان تدریس و به‌حیث نویسنده همکار با فصلنامه‌ی کمیسیون حقوق بشر افغانستان کار کرده است و اکنون در آلمان زندگی می‌کند.

ترک پاسخ به دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید