در مرزهای مجادله میان سنت و مدرنیته، زنان نقش اساسی و تعیینکنندهای دارند. یکی از ویژگیهای مهم این ستیز، حضور و فعالیت زنان در عرصههای اجتماعی و سیاسی است که گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن را ممکن میسازد. در واقع، زنان همواره بخشی از تحولات اجتماعی بودهاند و نقش آنها در این مسیر بسیار پررنگ است. جامعه مدرن بدون حضور زنان نمیتواند شکل بگیرد؛ زیرا آنان ستون اصلی مدنیت را تشکیل میدهند.
تجربههای جهانی نشان میدهد که هیچ جامعهای بدون حضور فعال زنان به توسعه و پیشرفت نرسیده است. در افغانستان نیز، نقش زنان در تحولات سیاسی و اجتماعی معاصر بسیار تأثیرگذار بوده است. ناکامی اصلاحات امانالله خان، تلاشهای نیروهای چپگرا، و حضور زنان در دو دهه دموکراسی، همگی نشان میدهند که چگونه حضور و مشارکت زنان میتواند مسیر سیاست و اقتصاد کشور را تحت تأثیر قرار دهد. علاوه بر این، نحوه برخورد مجاهدین و طالبان با زنان نیز گواهی بر اهمیت نقش آنان در ساختارهای اجتماعی و سیاسی افغانستان است.
در حال حاضر نیز، جنبش زنان افغانستان وارد مرحله جدیدی از کنشگری و مهمتر از آن، وارد مرحله چالشگری شده است که مستقیماً حاکمیت بدون حضور زنان را در دو بعد داخلی و خارجی به چالش تعیینکنندهای میکشاند. اگرچه این رویداد امید را مبتنی بر این که حالت گذار افغانستان را کوتاهتر و مؤثرتر بسازد، خلق کرده است، اما خلق چالش بدون پشتوانه فکری عمیق و تعریف روایت گسترده و فراگیر مدرنیته نمیتواند راهی به جایی ببرد. ایجاد چتری فراگیر که در آن آموزههای دینی ملبس با دانش عصری باشد، میتواند منجر به خلق روایت واحد و گسترده مدرنیته شود که هم آموزههای دینی صدمه نبیند و هم جامعه را از بستری سنتی به جامعه مدرن برساند.
از طرف دیگر، شکافی بین روایت زنان روستایی با زنان پروژهای بسیار عمیق و بدون هیچگونه پیوندی باقی مانده است که خود چالشی بسیار بزرگ فرا روی مبارزه زنان افغانستان است. عمده زنان پروژهای، زنان تحصیلکرده، آشنا به زبانهای خارجی و وابسته به سازمانهای بینالمللی هستند، به کنفرانسهای بینالمللی شرکت مینمایند و در رسانهها از حقوق زنان صحبت میکنند؛ اما زنان روستایی حتی توان درک روایت زنانه از آنان گرفته شده است. نه میتوانند به چنین نشستهایی شرکت کنند و نه میتوانند چنین حقوقی را بخشی از زندگی خود بدانند. حتی جامعه فرصت اندیشیدن به حقوق انسانی و اجتماعی را از آنان گرفته است.
در واقع، جامعه افغانستان ساختارهای اجتماعی را ترسیم نموده است که ظلم به شکل عادی و غیرقابل اعتراض در آمده است. خشونت بخشی از فرهنگ و ساختار جامعه را تشکیل میدهد، اطاعت و فرمانبرداری جزء سرنوشت زنان دهاتی شده است، اعتراض و حقطلبی نوعی بدعت دینی و فرهنگی است که هنجارهای جامعه هرگز چنین اجازهای به زنان نمیدهند. زنان روستایی در افغانستان به چنین نظم اجتماعی گیر افتادهاند که اساساً مجال تفکر را جامعه و ساختارها و فرهنگهای حاکم در آن از زنان افغانستان گرفتهاند. این بخشی از ساختار اجتماعی است که در جامعه بدون نقش ساختارهای رسمی و دولتی وجود دارد.
در اصل، مشکل اساسی نوع تفکر مردانه در قبال زنان نیست، اگرچه که بخش عمده آن را تشکیل میدهد، بلکه جامعه با چنین ساختاری حتی دموکراتیک مرد افغانستان را نیز با خود همراه خواهد ساخت. مشکل اساسی در افغانستان، مشکل ساختاری و فرهنگی است. بنابراین، افغانستان نیازمند انقلاب فکری است؛ ساختار و نوع نظم اجتماعی در جامعه نیازمند دگرگونی است. تا زمانی که این فاصله از بین برده نشود و برای زنان چنین فرهنگ اجتماعی خلق نگردد، در واقع امید چندانی به روایت و تلاشهای بدون در نظر داشت ظرفیتهای بومی جامعه زنانه افغانستان، نیست.
هاشمی نژاد- ارسالی به رسانه پلسرخ
یادداشت:
دیدگاهها و نظرهای ابرازشده در این مقاله، لزوما سیاست یا موضع «رسانه پلسرخ» را بازتاب نمیدهد.