این روزها، مفهوم «ناموس» به معنای افغانی آن، به مرکز ثقل گفتگوهای کاربران شبکههای اجتماعی افغانستانی تبدیل شده است، تا جاییکه هشتک «من بیناموس هستم» از سوی عدهای کثیری از فعالان دنیای مجازی، بهیژه آنهایی که در غرب هستند، راه افتاد و گفتگوهای جالبی در این زمینه از سوی کاربران مطرح شد. برخی یادداشتها و واکنشها، اعتراضی بر وضع موجود زنان افغانستانی در کشور بودند و بخشی هم، عکسالعملهای احساسی کاربران در پیوند به حادثهای بود که در کشور سوید اتفاق افتاده است. اما در میان مباحث مطرح شده، جای یک گفتمان عمیقتری که بتواند «ترم ناموس» را آنچنان که باید، حلاجی و تحلیل کند، خالی بهنظر مینماید. روی همین دلیل، نویسنده تصمیم گرفته است که با نگاهی گذرا به ریشهی این مفهوم، «مساله ناموس» در سپهر فرهنگی افغانستان را به واکاوی بگیرد.
ریشهی مفهوم ناموس
ناموس در جامعهی ما با مفاهیمی چون آبرو، عزت و منزلت افراد که ریشه در سنت و عرف اجتماعی دارد، گره خورده و در این اواخر، با مسالهی دین بهشکل اجباری و سازمانیافته عمیقا عجین شده است. این تعبیر در حالی شکل گرفته که مفهوم ناموس بهعنوان یک پدیدهی تاریخی، ریشه در مباحث اجتماعی و فلسفی دیگر دارد که با گذشت زمان، تحت سیطرهی اجتماع مردسالار، تحت خوانش جنسیتی، دینی و عرفی قرار گرفته است.
کارل اشمیت، فیلسوف و حقوقدان آلمانی، در یکی از مهمترین آثارش در حوزه فلسفه سیاسی بهنام «نوموس زمین»1 که در سال ۱۹۵۰ منتشر شده است، مفاهیم کلیدی مانند ناموس را مورد تحلیل قرار داده است. این متفکر، میان دو مفهوم نوموس (Nomos) و قانون (Lex) تمایز قائل میشود. او نوموس را بهعنوان «حق» در معنای تام و مطلق آن معرفی میکند؛ حقی که مقدم بر هر قانونی است و شرط امکان تمام قوانین محسوب میشود. اشمیت نوموس را بهعنوان نظم اجتماعی و عینی میداند که بهطور جداییناپذیری با زمین و تخصیص آن مرتبط است. بهعبارت دیگر، نوموس نظمی است که از طریق تقسیم و تخصیص زمین به وجود میآید و شکلدهنده نظمهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی است».
در مقابل نوموس به مفهوم غربی آن، «حق» در معنای تام و مطلق آن است، و مقدم بر هر قانونی و شرط امکان تمام قوانین است، و مضاف بر این نظم و اجتماعی عینی را در عالم واقع دربرمیگیرد. برای اشمیت سرچشمه این حق به طرز جداییناپذیری با زمین گره خورده است، به ویژه به حوادث آغازین مربوط به تخصیص زمین و تعیین قلمرو که مبدا نظمهای تعریف کننده فضاهای زیستی و سپس نظامهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی بودند. بنابراین او نوموس را همچون «مقیاسی» تعریف میکند که به واسطه آن زمین در نظم ویژهای تقسیم و به لحاظ مکانی متعین میشود. نوموس همچنین شکل نظم سیاسی، اجتماعی و مذهبیای است که در حین این روند تعیین میشود. در اینجا، مقیاس، نظم و شکل یک وحدت فضایی عینی و انضامی را میسازند.
اینگونه دیده میشود که ناموس در اصل به تقسیم و یا کنترل اراضی و مادیات یا نظارت بر هرگونه اشیای که دارای ارزش یا بهای مادی باشد، گفته میشود که از حقوق یونانی-مسیحیت ریشه میگیرد. بههمین دلیل هم است که اصالت زمین و نقش زمیندار که به آن اصطلاحا اشرافزاده میگفتند، در چارچوب حقوق غربی پیش از رنسانس جایگاه والایی داشت.
دگردیسی مفهوم ناموس
آنچنانکه زبان ایستا نیست و همواره در حال تغییر است، مفهوم «نوموس» با کانتکست غربی آن وقتی وارد زبان عربی شد، دچار دگردیسی مفهومی گشت و در نخست معنای قانون و شریعت را بهخود گرفت و کمکم وجه قانونی و شرعی آن، لباس عرف را بهتن کرد و به شرف و آبرو تغییر یافت. البته منظور از ناموس فقط قوانین دینی و مذهبی نیست بلکه به مجموعهای از باید و نبایدها که برای حفظ یک اجتماع قبیلهای و گروهی به کار میرود اطلاق میشود.».
همینگونه در ممالک فارسیزبان ایران و افغانستان، بار اخلاقی معنای ناموس که ریشه در عرف، سنت و دین داشت، بیشتر از همه بود؛ طوریکه این مفهوم در فرهنگ دهخدا «قانون و شریعت و احکام الهی، صاحب راز، آگاه بر نهانی امر، سیاست و تدبیر، آبرو و عزت ترجمه شده است.
با اینحال، در روزگار فعلی افغانستان نمیتوانیم «ناموس» را قانون، راز و یا سیاست تعبیر کنیم؛ بلکه این پدیده در اثر چند عامل مهم که در زیر توضیح داده میشود، کاملا دچار دگردیسی معنایی شده است و بهیک امر تابو، تغییر معنا پیدا کرده است. اکنون در کشور ما، ناموس امری است که با جنسیت زن و سکسوالیته گره خورده و حفظ آن جز وظایف اخلاقی، اجتماعی و انسانی جامعهی مردان تلقی میشود و عبور از «ناموس» و یا «مهر بیناموس خوردن» جز بزرگترین حقارتهای اجتماعی در کشور ما بهحساب میآید. حالا که مساله روشن شد، میخواهم چرایی دگرگونی مفهوم ناموس از قانون به عزت و اعتبار اجتماعی در جامعه افغانستان را مطالعه کنم. بهزعم نویسندهی متن، جدا از بحث مرکز-پیرامونی علم در جهان که نتیجهی آن تولید اطلاعات در غرب و پخش آن در شرق است، تحول مفهوم ناموس در کشور ما، ناشی از چند عامل درونفرهنگی جامعهی افغانی است که باید عمیقا مطالعه شود. برای رفع شبهه باید ذکر کنم که تاهنوز پژوهش مشخص در حوزه «ناموس در افغانستان» صورت نگرفته، ادبیات تولید نشده و سرنخی آشکاری مبتنی بر چگونگی این تحول نیز در دسترس نیست. لذا آنچه در پی میآید تحلیلی است که براساس مطالعات و مشاهدات نویسنده صورت گرفته است.
زن به مثابهی کشتزار
در فرهنگ افغانی که بخشهای آن به منابع دینی موروثی (نه تحقیقی) بر میگردد، زن بهمثابهی کشتزار یا زمین قابل زرع مرد توصیف شده است. اینکه از بعد دینی، مفهوم «کشتزار» چه پیام و معنایی را میرساند، بحثی است جداگانه که در حوزهی کاری و مطالعاتی نویسنده نیست، اما نگاه جامعهی قبیلهای در کشور ما به« زن بهحیث کشتزار»، تداعیگر سلطهی بیچون و چرایی مرد بر زن، وابستگی عام و تام زن به مرد و حاکمیت مرد بر زن است. در این فرهنگ، زن پدیدهای است ضعیف، کمعقل و مکار که شغلش باید در منزل باشد و صرفا تولید مثل کند. او در کودکی توسط پدر یا برادر بزرگ بهحیث یک شی با ارزش مادی فروخته میشود و کسی که او را در مقابل پول در اختیارش در میآورد، از او حراست و دفاع میکند. این خرید و فروش بهشکل علنی و طبق یک قانون صورت میگیرد که نام آنرا «شیربها، قلین یا گله» گذاشته اند.
اینجاست که خاصیت انسانی زن دچار استحاله و در نهایت تبدیل بهشی میشود که کارل مارکس در مباحث فلسفی و سیاسی، آنرا «شیوارگی» میگوید.
همانگونه که در فرهنگهای قبیلهای، زمین دارای ارزش مادی بالایی است و حفاظت از آن، اقتدار زمیندار و وجهه اجتماعی او را بالاتر میبرد، حفاظت از زن نیز عین معنی و مفهوم را دارد. در فرهنگ قبیله، زن و زمین هردو قابل زرع، دفاع و پاسداری اند و حفظ هردو از مسولیتهای افراد قبیله بهشمار میرود. بهنظر نویسنده، یکی از دلایل تحول واژه نوموس به ناموس، جایگاه مادی و اجتماعی زمین در حفظ اصالت افراد و تقویت نقش او در جامعه است. فراموش نکنیم که در کشور ما اصطلاحاتی مانند « وطن جایگاه مادر» یا «وطن جایگاه ناموس» را دارد، بهوفور گفته و شنیده میشود که از همین اندیشه ریشه گرفته است.
سنت قبیلهای
سلطهی عرف قبیلهای که در آن «غیرت، آبرو و ناموس» سه ضلع با هم مرتبط در جهت بقای این آیین بهشمار میرود، ناموسداری یکی از ارکان زندگی در اجتماع و معیار خوب و یا بد بودن آدمها نیز است. در ساختار قبیله، نگاه مالکیتمدارانه نسبت به زن، جایگاه انسانی زن را به شی قابل تملک کاهش میدهد، اراده و استقلال او را کنترل میکند و نقش او بهعنوان یک موجود خدمتگار بیمزد تبدیل میشود. در سنت قبیلهای، زن جز امر خصوصی بهشمار میرود، صدایش عورت و از کار و تحصیل نیز محروم است. در این دایره، مرد نماد اقتدار، کنترل و تصمیمگیری است و زن، نماد کشتزار و بیارادگی و وابستگی است.
در سنت قبیله، مردان در جایگاه فراتر و والاتر قرار دارند و زن در جایگاه پایینتر. اینجاست که مرد باید در امور مهم زندگی باید تصمیم بگیرد، در بیرون از خانه کار کند، بسازد و کنترل کند، اما زن گوش بهفرمان باشد، دخالت نکند و از امرها و نهیها اطاعت کند. این سنت یک برساختهی «نامانوس» اجتماعی است که ریشهی طولانی در کشور ما دارد و مخالفت با آن، درد سرهای بزرگ برای فرد معترض ایجاد میکند. کسیکه از دایرهی سنت عدول میکند، در واقع علم اعتراض را در برابر قانون نانوشتهای بلند میکند که باعث انزوا، طرد و یا مرگ او در اجتماع میشود.
مردسالاری
عامل دیگر این تحول، سلطهی مردسالاری یا یاpatriarchy است که بهشکل علنی و یا پنهان آن در اکثریت جوامع بشری وجود دارد. مردسالاری نظامی است که روابط قدرت را بهگونهای سازماندهی میکند که در آن مردان در موقعیت فرادست و زنان در جایگاه فرودست قرار میگیرد. در این ساختار، زن در کنترل مرد است و مرد در نهادهایی مهمی چون دین، دولت و اقتصاد در مقام نخست قرار دارد و حق کنترل بر بدن و تمایلات جنسی را بر خود قایل میشود و این نظام تحت تاثیر قدرت حاکم، از طریق رسانههای سنتی و ارتباطات میانفردی و گروهی و جمعی بازتولید میشود. برای اینکه چرخهی تحرک مردسالاری، متوقف نشود، زن بهمثابهی جسم قابل مدیریت و کنترل در درون این نظام قرار میگیرد و معنای ناموس بهمفهوم «غیرت، آبرو و کرامت» را باخود حمل میکند.
جمعبندی
نوشتار فوق چنین مینماید که ناموس که به درگذشته بهمفهوم حق تعبیر شده است، در اثر تحولات سیاسی و اجتماعی و سلطهی مردسالاری، سنتهای قبیلهای و باورهای افراطگرایانهی دینی، دچار تحول معنایی شده و امروز نسبت معنامندی با جنسیت، زنانگی و آبرو پیدا کرده است. این نسبت که ریشهی تاریخی و فرهنگی دارد، بهزودی دچار گسست نمیشود و برای مقابله با این طرز نگاه جنسی، باید ادبیات و گفتمان تولید شود. نویسنده چنین نتیجه میگیرد که برخورد احساسی و واکنشهای زودگذر نمیتوانند چنین معضلهای را حل کنند و صرفا یک واکنش در حد نمایش یا آرامش روانهای فردی خواهد بود.
The Nomos of the Earth۱-
اشمیت، کارل. ناموس زمین؛ در حقوق بینالملل ژئوپولیتیک. ترجمهٔ ۲- علی اردستانی. تهران: نشر ققنوس، ۱۴۰۱