صفحه اصلیدیدگاهارتباطاتنهاد سرکوب‌گر خانواده‌ی افغانی

نهاد سرکوب‌گر خانواده‌ی افغانی

گاهی این پرسش مرا درگیر می‌کند که چرا نزاع‌های قومی و اجتماعی در افغانستان تمامی ندارد و چه دلیلی وجود دارد که مردم ما، از دهه‌ها به این‌سو در قالب‌های حزب، قوم، زبان و مذهب باهم می‌جنگند، یک‌دیگر را می‌کشند و این چرخه‌ی باطل خشونت از گردش نمی‌ماند.

اگر سری به منابع علمی و تحقیقی بزنیم، عوامل مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را در این عرصه دخیل می‌بینیم. بدون شک این عوامل در کلیات در تولید امر سلطه‌جویی و انحصارطلبی که در نتیجه پدیده‌ی خشونت را بازتولید می‌کنند، نقش بارز و برجسته‌ای دارند. اما به‌نظر نویسنده‌ی این متن، یکی از مهم‌ترین بسترهای ایجاد و تداوم چرخه‌ی خشونت و سرکوب در کشور، «نهاد خانواده‌» است. خانواده‌ی افغانی در اکثر جوامع افغانستان، سرکوب‌گر و‌ بازتولیدکننده‌ی روابط قدرت است. اما چرا؟

برای ارایه‌ی پاسخ، با استفاده از «الگوهای ارتباطی قدرت‌محور» نهاد خانواده‌ی افغانی را تحت سیطره‌ی مردسالاری و فرهنگ قبیله‌ای مورد مطالعه قرار می‌دهیم.  الگوی ارتباطی قدرت‌محور، نوعی از ارتباط عمودی را نشان می‌دهد که در آن اعضای یک گروه به‌صورت متوازن در تصمیم‌گیری‌ها اشتراک ندارند و تعدادی اندکی تصمیم‌گیرنده و بیشتر اعضای گروه نقش مطیع یا فرمان‌بردار را دارند. این الگو باتوجه به زیرساخت‌های خانواده‌های افغانستان، از نظر ارتباطی می‌تواند ما را در فهم این تحلیل کمک کند.

از سویی، یک نهاد سرکوب‌گر معمولا با استفاده از اِعمال قدرت و محدودیت، شیوه‌های رفتاری اعضای خود را براساس ارزش‌ها، استانداردها‌ و ایدئولوژی خاصی تنظیم می‌کند. استانداردها و ارزش‌های جامعه‌ی ما که بر ساختار خانواده تاثیرگذار استند عبارت از فرهنگ قبیله، پدرسالاری، ایدئولوژی و در نهایت ارتباطات عمودی استند. در زیر، هرکدام موارد فوق را در چارچوب تیوری ارتباطات قدرت‌محور عمودی باتوجه به شرایط افغانستان مورد مطالعه قرار می‌دهیم و نهاد خانواده‌ افغانی را به‌نمایش می‌گذاریم.

فرهنگ قبیله

نخستین هنجار در جامعه‌ی افغانستان که روی رفتارهای اجتماعی و خانوادگی افراد مستقیما تاثیرگذار است، فرهنگ قبیله تحت تاثیر ناسیونالیزم و دین‌باوری افراطی است.

این فرهنگ در اصل تمامی استانداردها و یا معیارهای اجتماعی را شکل می‌دهد و افراد که در این فرهنگ خود را عضو و یا وابسته می‌دانند، باید استانداردهای قبیله‌ای را بپذیرند و در زندگی خود پیاده کنند. مهم‌ترین عناصر این فرهنگ «کنترل و اطاعت، انتقام، آبروی قبیله و تسلط جنسیتی» هستند که در جامعه‌ی افغانستان بسیار واضح دیده می‌شود.

منظور از کنترل و اطاعت، نقش نظارتی مرد به‌عنوان رییس یا بزرگ خانواده و یا طایفه و نقش فرمان‌بری زن به‌حیث خدمت‌گزار خانواده است. معمولا در فرهنگ‌های قبیله‌ای، مردان و پسران در جایگاه رفیع از نظر موقعیت اجتماعی و خانوادگی قرار دارند و در تناسب به منزلت اجتماعی شان، تصمیم می‌گیرند و در امر اجتماعی و سیاسی مشارکت کنند. اما در مقابل، فرهنگ قبیله‌ای نقش اطاعت و فرمان‌برداری را برای زن قایل می‌شود و این نقش، باعث می‌شود که او به‌حیث ملکیت مرد، در خدمت مرد باشد و با این طرز تفکر، خانه‌نشینی را بر مشارکت اجتماعی ترجیح دهد. از نظر به این مساله می‌توان تسلط جنسیتی نیز گفت. اهمیت این مساله در آن‌جاست که این نقش‌های نظارتی، شخصیت فرزند را در خانواده شکل می‌دهد و او در آینده به‌حیث یک انسان بالغ در مسایل اجتماعی و سیاسی کشور، از همین دریچه نگاه می‌کند و تصمیم می‌گیرد. این‌جاست که ما دچار یک نوع تزلزل و شکست در توسعه می‌شویم. افراد که در چنین خانواده‌ها پرورش می‌یابند، وقتی در موقعیت‌های کلان سیاسی و اجتماعی قرار می‌گیرند، در چارچوب تفکر قبیله‌ای تصمیم می‌گیرند که در نهایت دروازه‌های مکتب و دانشگاه بر روی دختران بسته می‌شود و نظام و ساختار سیاسی به‌طور کامل مردانه می‌گردد.

عنصر مهم دیگر فرهنگ در درون قبیله، انتقام است. سکه‌ی انتقام در میان سایر سکه‌ها در فرهنگ قبیله از بهای بلندی برخوردار است. کسی که عضو فرهنگ قبیله‌ای است، به «رواداری» و «تحمل» و «همدیگرپذیری» که سه عنصر بسیار مهم در زندگی اجتماعی استند، باور ندارد و برخلاف، در مقابل هر نوع تغییر با یک نوع عصبیت و تحجر ایستادگی می‌کند. او با رفتارهای انتقام‌جویانه‌اش آسیب، تحقیر یا صدمه‌ای که از سوی دیگر اعضا و یا بیرون از قبیله‌ی خودش دیده است، جبران می‌کند. انتقام‌جویی که ریشه در نوع وفاداری و غیرت قبیله‌ا‌ی دارد، بیان‌گر میزان جایگاه و حرمت یک فرد در میان قبیله است. معمولا آن‌هایی که بیش‌تر انتقام‌جوتر اند، در فرهنگ قبیله جایگاه راسخ‌تری دارند. اما ریشه‌های کهن این فرهنگ را در میان نهاد خانواده‌ی افغانی می‌توان به‌خوبی جست‌وجو و ملاحظه کرد. در بسا نقاط و اطراف این سرزمین، انتقام یکی از مهم‌ترین افتخارات در میان مردم به‌حساب می‌آید. این نقطه‌ی برجسته، ادعای ما که ساختار خانواده در افغانستان سرکوب‌گر است، را تایید می‌کند.

انتقام در فرهنگ قبیله‌ای معمولاً به مجموعه‌ای از اعمال و رفتارها اطلاق می‌شود که هدف آن جبران آسیب، تحقیر، یا صدمه‌ای است که به فرد یا گروه وارد شده است. این مفهوم در بسیاری از جوامع سنتی و قبیله‌ای نقش مهمی ایفا می‌کند و اغلب در چارچوب روابط اجتماعی، حفظ احترام، و اجرای عدالت قابل درک است.

ایدئولوژی

انتقال ایدئولوژی از سوی والدین از طریق برگزاری برنامه‌های خاص، نام‌گذاری‌ها، تنبیه، تشویق و یا مشارکت در امور خاص ایدئولوژیک، ویژگی مهم دیگر خانواده‌ی افغانی است. از نظر ارتباطی چنین رفتاری را می‌توان «تربیت ایدئولوژیک» عنوان کرد. منظور از تربیت ایدئولوژیک این است که در خانواده‌های قبیله‌ای، بسیاری از ارزش‌ها و باورهای خاص با روش‌های انظباطی و سخت‌گیرانه به اطفال منتقل می‌شود. اما تربیت ایدئولوژیک با این‌که جلوه‌های مثبتی چون احساس برادری، خویشتن‌داری و همبستگی در میان اعضای خانواده ایجاد می‌کند، تفکر انتقادی، آزادی بیان و پرسشگری را نیز از فرزندان می‌‌گیرد. این تربیت معمولا با اصلاح، سرکوب و خشونت در خانواده‌‌های افغان همراه است.

مشکل زمانی جدی‌تر می‌شود که خانواده‌ها فرزندان شان‌را در چارچوب‌های سرکوب‌گر و سانسورمحور ایدئولوژی قومی و مذهبی تربیت و به جامعه تقدیم می‌کنند. تربیت‌شدگان خانواده‌های ایدئولوژیک که معمولا با گرایش قوم‌مدارانه در جامعه عرض اندام می‌کنند، کاملا نگاه سیاه و یا سفید نسبت به افراد جامعه دارند. آنها از نگاه خاکستری عمیقا فاصله دارند و «بیماری تعصب» ضمیر روشن و پاک آنان را خدشه‌دار و کثیف می‌نماید.

تردیدی نیست که وقتی مدیریت ساختارهای کلان اجتماعی و سیاسی در دستان چنین افرادی قرار می‌گیرد، نظم و انظباط از حالت قانونی خویش به حالت سنتی بر می‌گردد. در نتیجه‌ی این برگشت، ارزش‌ها، استانداردها و موقعیت‌ها به‌کلی تغییر می‌کند و سرنوشت ملت نیز دچار دگرگونی تاریک می‌شود.

ارتباطات عمودی

عنصر دیگر در نهاد خانواده‌ی افغانی «ارتباطات عمودی» یا از بالا به پایین است. این ارتباطات که شکل خطی را به‌خود دارد، به‌نحوی موقعیت مرد، پدر، برادر یا شوهر را در خانواده بسیار والا و موقعیت طفل، زن، خواهر، زن و یا مادر را کوچک و پایین تعریف می‌کند. مراد من همه خانواده‌های افغانستان نیست؛ بلکه اکثریت خانواده‌هایی است که تحت تاثیر چنین فرهنگ در اطراف و در میان اقوام مختلف افغانستان وجود دارد.

ارتباطات عمودی از یک‌طرف نشان‌دهنده‌ی پدرسالاری در جوامع قبیله‌ای است و از سوی دیگر، نشان‌دهنده‌ی زنان و کودکان به‌حیث گروه‌های فرودست جامعه در میان خانواده نیز است.

در خانواده‌هایی که موقعیت‌ها براساس جنسیت تقسیم‌بندی می‌شود، شخصیت و اعتبار نیز براساس جنسیت تعیین می‌گردد. در چنین ساختارها استقلال فردی اعضای خانواده وجود ندارد و همه باید از هنجارهای سنتی اطاعت کنند.

نتیجه

یکی از منابع اصلی مشکلات که عامل درگیری‌ها، انتقام‌گیری‌ها و سلطه‌جویی‌ها است، ساختار سنتی و سرکوب‌گر اکثریت خانواده‌ها در کشور می‌باشد. خانواده‌های سرکوب‌گر نه‌تنها تفکر انتقادی و پرسشگری را از اعضای خود کاملا می‌گیرد، بلکه آن‌ها را با روحیه‌ی خشونت‌طلبی، انتقام‌جویی، زن‌ستیزانه و در نهایت ایدئولوژیک تربیه می‌کنند. این روحیات که ریشه در فرهنگ قبیله‌ای افغانی دارد، در سراسر جامعه گسترش می‌یابد و در نهایت اساس تفکر و قانون یک نظام سیاسی در کشور را شکل می‌دهد.

اگر می‌خواهیم از تاریکی عبور کنیم، به آزادی، برابری و هم‌پذیری برسیم؛ در کنار توجه به دیگر ساختارها، به نهاد خانواده عمیقا توجه کنیم. تا خانواده‌های سرکوب‌گر افغانستان از ایدئولوژی و فرهنگ قبیله‌ای فاصله نگیرند، ما به رهایی نمی‌رسیم.

عبدالبصیر مصباح
عبدالبصیر مصباح
عبدالبصیر مصباح، لیسانس روزنامه‌نگاری از دانشگاه کابل و ماستری علوم ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی دارد. وی همچنین سردبیری هفته‌‌نامه پرسشگر در بامیان، خبرنگاری با رادیو-تلویزیون میوند و فعالیت ژورنالیستی با خبرگزاری جمهور را در کارنامه‌ی خود دارد. مصباح برای یک‌دهه در رشته‌ی روزنامه‌نگاری در افغانستان تدریس و به‌حیث نویسنده همکار با فصلنامه‌ی کمیسیون حقوق بشر افغانستان کار کرده است و اکنون در آلمان زندگی می‌کند.
مطالب مرتبط

ترک پاسخ به دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

نوشته های دیگر

آخرین نظریات شما