صفحه اصلیدیاسپوراروایتروزی که آزادانه نفس بکشیم، بیاموزیم و بسازیم

روزی که آزادانه نفس بکشیم، بیاموزیم و بسازیم

این، داستان من نیست؛ داستان همه‌ی ماست. دخترانی که در سرزمینی متولد شدیم که گویی دختر بودن نه هویت، بلکه گناه است. این قصه، قصه‌ی هزاران دختری است که با آرزوهای بلند زندگی کردند، اما در میان سایه‌های محدودیت و اجبار، یاد گرفتند سکوت کنند و در سکوت، رویای‌شان را زنده نگه دارند.

در روزهای کودکی، آرزوهای ما ساده و کوچک بودند. برخی از ما دوست داشتیم پزشک شویم، شماری معلم و حتی برخی به عدالت و حقوق می‌اندیشیدیم. در بازی‌های کودکانه، نقش آینده‌ی خود را تصور می‌کردیم؛ در خیالات‌مان پشت میزهای درس می‌نشستیم یا کتاب به دست، در جهان دانایی قدم می‌زدیم. اما همین کودکی هم برای ما رنگ دیگری داشت. سایه‌های تبعیض زودتر از آنچه فکر می‌کردیم، بر زندگی‌مان افتاد. دختر بودن به معنای ساکت بودن، کم‌خواستن و پذیرفتن بود. 

وقتی به نوجوانی رسیدیم، آرزوهای ما از تخیل به واقعیت نزدیک‌تر شد. در مکتب تلاش می‌کردیم تا مسیر آینده‌‌ی مان را بسازیم. برای بسیاری از ما، تحصیل تنها دریچه‌ای به دنیایی بزرگ‌تر بود. ما ایمان داشتیم که می‌توانیم تغییر ایجاد کنیم. اما دیری نپایید که محدودیت‌ها از همه‌سو بر ما هجوم آوردند. در خانه، در جامعه و حتی در محیط درس و تحصیل، به ما یادآوری می‌شد که جای ما محدود است، صدای ما باید خاموش باشد، و آرزوهای ما نباید از مرزهای تعیین‌شده فراتر بروند.

روزهایی رسید که همه‌چیز تغییر کرد. با بازگشت گروه حاکم، درهای مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها بر روی ما بسته شد. حق تحصیل، که برای ما تنها امید برای آینده‌ای بهتر بود، از ما گرفته شد. هر بار که از کنار درهای بسته‌ی مدرسه می‌گذشتیم، حس می‌کردیم که بخشی از وجودمان برای همیشه از دست رفته است. اما دردناک‌تر از این محرومیت، این بود که دیگران به ما می‌گفتند این سرنوشت ماست و باید آن را بپذیریم.

برای ما دختران افغان، محدودیت‌ها تنها به آموزش ختم نمی‌شود. ما یاد گرفتیم که صدای خنده‌‌ی مان، شور و شوق‌مان، و حتی حضورمان نباید به چشم بیاید. جامعه از ما خواسته است فروتن باشیم، سکوت کنیم و سرنوشت خود را بپذیریم. اما این سکوت، سکوتی نیست که از رضایت آمده باشد؛ این سکوت پر از فریادهایی است که شنیده نمی‌شوند.

با همه‌ی این‌ها، ما هنوز زنده‌ایم. در دل همه‌ی دردها و سختی‌ها، هنوز نوری در قلب‌مان روشن است. ما می‌دانیم که تاریخ پر است از انسان‌هایی که در میان تاریکی‌ها ایستادگی کردند و در برابر شرایط، امیدشان را از دست ندادند. هرچند که آرزوهای بسیاری از ما در سایه‌ها گم شده‌اند، اما ایمان داریم که روزی خورشید دوباره خواهد درخشید.

این قصه، داستان دختران افغان است؛ داستان درد، مقاومت و امید. داستانی که هنوز نوشته می‌شود. ما می‌نویسیم، حرف می‌زنیم و ایستادگی می‌کنیم، چون باور داریم صدای‌مان می‌تواند به گوش جهان برسد. شاید روزی، جایی، این صدا تبدیل به نغمه‌ای برای آزادی شود.

ما دختران افغان، باوجود همه‌ی محدودیت‌ها، هنوز رویای زنده داریم. رویای جهانی که در آن دختر بودن نه جرم، بلکه موهبت باشد. رویای روزی که بتوانیم آزادانه نفس بکشیم، بیاموزیم و بسازیم. این داستان، داستان ماست. داستان از دست دادن، ولی نه تسلیم شدن.

نرگس کبیر، دانشجوی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آنلاین زن

ارسالی به رسانه پل‌سرخ 

مطالب مرتبط

نوشته های دیگر

آخرین نظریات شما