عاصف حسینی، شاعری که عاشقانههایش او را در حوزهی ادبیات برجسته کرده، اکنون فراتر از مرزهای شعر گام برداشته و وارد دنیای پیچیده و جذاب رماننویسی شده است.
او با دکترای مدیریت بحران بینالملل از آلمان، نه تنها مقالات علمی و پژوهشی مینویسد، بلکه در پیوند به آشوبهای سیاسی افغانستان، ردای روزنامهنگاری به تن کرده و کار حرفهای رسانهای نیز انجام میدهد. بهنظر میرسد، این گستردگی تجربههای زیستی و حرفهای، ذهنیت عمیقتری به او بخشیده و باعث نگارش رمان کوتاهی از وی شده است.
اولین تجربهی جدی او در عرصهی داستاننویسی، رمان کوتاه «خون خوابم را باطل نکرد»، پیش از این به زبان آلمانی در اتریش منتشر شده است. این اثر، روایتگر عشقی بزرگ در تلاطم دنیای مدرن، آوارگی و تلخیهای مهاجرت است؛ عشقی که در نهایت، در میان خاکسترهای سرگردانی به خاموشی میگراید. عاصف در معرفی این کتاب، با نگاهی شاعرانه میگوید: «هیچ چیز به اندازهی عواطف انسانی، جهانی نشده؛ احساسات آدمی مانند ماهی از اقیانوسی به اقیانوسی دیگر میرود.»
این اثر ادبی توسط «نشر کافه ۶۰» و «انتشارات تاک» در ۱۰۲ صفحه در سویدن چاپ و نشر شده است.
در بخشی از این رمان، نویسنده تصویری از زندگی روزمره و تنهاییهایش را به زیبایی به قلم میکشد: «از گلفروشی پایین آپارتمان چند گل و گیاه خریدم و روی بالکن، کنار “لوبیای سحرآمیز” پرفسور هافمن گذاشتم. طبق دستورالعمل هر گل پیش رفتم تا مبادا نور و آب و خاک کم و زیاد شود و پژمرده شوند…» این توصیف، به سادگی ما را به دنیای درونی راوی میبرد؛ جهانی که در آن، تلاش برای زنده نگهداشتن گلهانمادی از مقاومت در برابر پژمردگیهای زندگی است.
افراسیاب، یکی از شخصیتهای داستان، در تضادی جالب با راوی میگوید: «به این دلیل که آنها تا گلی پژمرده شود، میاندازند توی سطل آشغال و یکی دیگر میخرند».
بهنظر میآید که این جمله، انتقادی نرم از فرهنگ مصرفگرایانهی غرب است که در برابر مدارای مادر راوی با گلهایش قرار میگیرد؛ مادری که حتی در ضعیفترین حالت، گلها را دور نمیاندازد و با عشق از آنها مراقبت میکند تا دوباره شکوفا شوند.
در این میان، لونا، با جملهای کوتاه اما پرمعنا، سرنوشت خویش را چنین توصیف میکند: «من گل آفتابگردانم. زود طلوع میکنم و زود غروب». این تشبیه، نمادی است از عمر کوتاه عشقها و لحظات خوش زندگی؛ تلخی آشنا برای هر که طعم آوارگی و تنهایی را چشیده باشد.
رمان عاصف حسینی، با نگاهی عمیق به پیچیدگیهای عشق، مهاجرت و سرگردانی، و با زبانی شاعرانه و تصویری، توانسته است روایتی انسانی و ملموس از رنجهای مشترک بشر ارائه دهد؛ روایتی که خواننده را وادار میکند درنگ کند، فکر کند و شاید حتی به امید شکوفایی دوباره، مانند مادر راوی، از گلهای پژمردهی زندگیاش مراقبت کند.