این منم که رشتههایم پنبه شد
جمعههایم ناگهان یکشنبه شد
آن سلام نازنینم شد «هلو»
وآنچه گندم کاشتم، رویید جو
اشاره
نصیر آرین، استاد پیشین دانشگاه البیرونی و دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی است. وی اکنون بهحیث استاد مهمان در دانشگاه پنسلوانیا تاریخ ادبیات فارسی را تدریس میکند. از وی آثاری علمی متعددی در بخش زبان و ادبیات فارسی در ژورنالهای علمی منتشر شده است و کتابهایی . نیز چاپ شده اند. در این گفتوگو، نظام تحصیلی و دانشگاههایی افغانستان را مورد نقد قرار میدهیم. البته این نقد صرفا به زمان حال بر نمیگردد، عصر جمهوریت را نیز شامل میشود.
آقای آرین سلام بر شما و سپاس از اینکه وقت تان را در اختیار «رسانهی پلسرخ» قرار دادید. چطور شد که استاد دانشگاه پنسلوانیا شوید؟
از سوال تان تشکر میکنم. اینکه چطور به دانشگاه پنسلوانیا آمدم، چنان سریع اتفاق افتاد که خود من هم نمیفهمم؛ انگار بادی گروهی را به سان خاکی از جایی کند و به جای دیگری پرتاب کرد. یک تصحیح اینجا انجام بدهم که من در یک فرصت قراردادی موقت بهعنوان Assistant Teaching Professor در اینجا فعالیت میکنم.
موجی که در آغاز سقوط حکومت افغانستان در سال 2021 صورت گرفت و بسیاریها را به دلایل و بهانههای مختلف به آمریکا، اروپا و کشورهای دیگر برد، موج بدون دریا بود و اکثرا مردم مقصد جابجایی را نمیدانستند. اما داستان من و دوستان امثال من کمی متفاوت بود، چنانچه ما در یک برنامهی کاملا متفاوت و ضابطهمند پس از طی طریق اداری از کشور خارج شدیم، حرکتی از جانب دانشگاههای آمریکا صورت گرفت تا به تعدادی از استادان دانشگاه که خطر متوجه جان آنها بود، پناه بدهند. نهادهای مختلف و شاید دولت آمریکا و کشورهای دیگر بهبرخی دانشگاهها بودجهای در نظر گرفتند تا تعدادی را برای یکی دوسال یا به عنوان مدرس یا در برنامههای پسادکتری و فرصتهای پژوهشی از افغانستان دعوت کنند. من نیز در سال 2022 در چارچوب این برنامه به آمریکا آمدم و از همانزمان در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا تاریخ افغانستان، تاریخ ایران و زبان فارسی را در با عنوان Professor Assistant Teaching تدریس میکنم.
متاسفانه در آن پروسه بسیاری از آدمها که واقعا واجد شرایط نبودند و در دانشگاه نیز استاد نبودند، آمدند. بسیاریها اصلا دکتری نداشتند و با دروغ و نیرنگ جای آدمهای واجد شرایط را دزدیدند. خصلتی «افغانی» آن سرزمین است که هر چیزی را به گند بکشد و فرصتسوزی کنند. بنابراین فرصتهایی که برای افرادی مانند من ایجاد شد، فرمایشی، موقت و بدون نیاز واقعی دانشگاهها به این افراد بود.
بگذارید صادقانه بگویم و لباس تفاخر را از جانِ برخی که با فریب و نیرنگ این فرصتها را قاپیدند در بیاورم که فرصتی گیر یک تعداد آمد و آمریکا و اروپا آمدند و در اینجا یا تدریس میکنند یا تحقیق و یا هم در برخی احوال دیپارتمنتها برایشان میگویند تا این بودجه است بروید برای خودتان بچرخید و اگر دل تان خواست و زبان انگلیسی بلد بودید در یگان برنامه هم شرکت کنید. بسیاری از کسانی که به هر عنوانی به مراجع علمی کشورهای دیگر منتقل شدند از سایر استادان دانشگاههای افغانستان، هیچچیزی بیشتر نداشتند و ندارند. ممکن چانس یار برخی بود و از برخی نه یا برخی از ارتباطات شان خوب استفاده کردند و برخی نه. یعنی اینکه من بهعنوان مثال کسی نبودم که تمام شرایط پذیرش در یک دانشگاه آمریکایی را داشتم و اینجا آمدم. درست است که برخی مولفهها مهم بود، مثلا حجم کاری که شما آنجا انجام داده بودید، میزان محبوبیت شما در مجامع علمی افغانستان و میزان شهرت تان. چون این برنامه بسیار مستعجل بود و دقت لازم در انتخاب افراد صورت نمیگرفت، تعدادی حتی جعل سند کردند و خود را دکتر و استاد دانشگاه معرفی کردند، در حالی که هیچکدام نبودند. در این میان حتی کسانی که به دلیل افتادن از امتحان زبان انگلیسی و آزمون جامع دورهی دکتری در تهران از دانشگاه اخراج شده بودند نیز بهعنوان استاد، دکتر و فرد مسلط بر زبان انگلیسی به اینجا آمدند و در طول دو سه سال اقامتشان بهعنوان مدرس یا محقق یا هر عنوان دیگر بدون هیچ تحقیق و تدریسی کلیسا به کلیسا برای فراگیری الفبا و مبتدیات زبان انگلیسی سرگردان بودند. این روند یک تصویری واقعی دیگر از سرنوشت افغانی و دانشگاههای افغانستان در اینجا رقم زده است و آن، اینکه بسیاری بهاین نتیجه رسیدند که وقتی متولیان مراجع اکادمیک و علمی این کشور تا این سرحد فریبکار استند، چنین جامعهای شایستهی درهمشکستن است.
آرین در دانشگاه البیرونی و آرین در دانشگاه پنسلوانیا چه فرق دارد؟
نمیدانم کدام جهت این تفاوت را شما مدنظر دارید. فرق، بسیار است. من بهعنوان خادم مردم خود و بهعنوان همکار دانشجویان در دانشگاه البیرونی، آدمِ شاد، سرزنده، امیدوار و همیشه در تلاش برای تغییر بودم؛ تلاش برای کمک به دانشجو، تلاش برای تدریسِ خوب و تلاش برای آیندهی روشن. آدم امیدوار به پیشرفت و شکوفایی بیشتر، آدمی که از کار خود لذت میبردم. تدریس عشق من بود و فکر میکردم من زاده شدهام تا تدریس کنم. هیچچیزی به اندازهی تدریس برای من لذتبخش نیست و چه بسا آنزمانیکه میدیدم، دانشجویان من از تدریس من راضی هستند؛ این کیف برای من دو چندان میشد. ولی من در اینجا آدم سرخورده، پریشان و گمشده در میان عالم گمنامی و دلواپسی هستم. فکر میکنم همهچیز زندگیام را از دست دادهام و چیزی برای من باقی نمانده است. آدمی هستم که در بیابان بیمنتهایی پرتاب شدهام و چشمهی امیدی برای رفع عطش قبلیام وجود ندارد. آدمِ تسلیم. آدمی که گردن نهاده تا لجام سرنوشت او را به هر سویی بکشاند. آدمی که زمانی سرنوشت را لگام میزد، خود لگام خورده است.
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت زین و گهی زین به پشت
این خصلت مهاجرت است، به قول فانی: مهاجر چیست؟ دشنام است یا نام است؟ جزء نسلی که محکوم به فنای آرزوهاست تا بقای آرزوی نسل دیگری را رقم بزند.
تدریس هرچند در اینجا نیز برای من زیباست، اما خالی از آن فورانِ لذت، چون من بهعنوان یک مدرس در جامعهی متفاوت با فرهنگ، زبان و مضمون متفاوت باید تمام گذشتهام را Unlearned کنم. چطور ترجمهاش کنم؟ من برای رسیدن به فهم و انتقال آن به دانشجویانم باید مسیر نه-فهم را طی کنم و هرچه از قبل آموختهام را پس بزنم، روی گذشتهام پا بگذارم تا حالِ باحالی برای دیگران ایجاد کنم. از نظر ضوابط، میان من در اینجا و من در آنجا تفاوتهای زیادی وجود دارد. من در اینجا با اصولی آشنا میشوم که هرگز در افغانستان خواب آن ضوابط را هم ندیده بودیم. گاهی دچار «رنجِ آسایش» میشوم. یعنی کثرت امکانات و تکنولوژیهای مدرن آموزشی، معیارهای بسیار بلندِ امکانات درسی و وجود سیستم کارآمد در تمام مراحل آموزشی از مکتب تا دانشگاه برایم حیرتآور است. آمریکا بر سبیل تصادف آمریکا نشده، اینجا کار شده و کار میشود. اینها مرا میآزارد، زیرا رسیدن به چنین جایگاهی برای کشور ما حتی خوابی هم نمیتواند باشد.
به فکر برگشت و تدریس دوباره در دانشگاههای افغانستان هستید؟
فکر میکنم هر کسیکه از افغانستان بههر دلیلی بیرون شده است، آرزوی رفتن به آنجا را دارد. ممکن آرزوی زندگی طویلالمدت در آنجا را نداشته باشد، ولی آرزوی رفتن و آرزوی خدمت به آنمردم را دارد.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگاری وصل خویش
قطعا و دقیقا دلم میخواهد دوباره بروم، با زبان خودم، با مردم خودم، با دانشجویان خودم و با دانشگاه خودم همراه شوم و دوباره تدریس کنم. این از آرزوهای من هست که امیدوار هستم در زندگی من اتفاق بیافتد و من یکبار دیگر بتوانم در آنجا ادبیات تدریس کنم؛ چیزیکه سه سال است کاملا از آن فاصله گرفته ام و هیچکاری در این زمینه انجام نداده ام. منی که شبها فقط به آرزوی این میخوابیدم که فردا کتاب تازهای بخوانم، سه سال است که هیچ کتابی در حوزهی ادبیات نخوانده ام. چون اینجا اولویتهای زندگی جابهجا شده است و چیزهای دیگری مایهی درگیری و ارزشها عوض شده است. این آرزوی من است که روزی برگردم به کتابخانهای که با خون دل، درست کردم؛ جاییکه هزارها جلد کتاب در آن خاک میخورند، دوباره بروم و کار وتحقیق و تدریس را شروع کنم.
میدانیم که با زبان مادری تدریس نمیکنید، با آنهمه، چه چیزی بیش از همه شما را در تدریس بچههای غرب لذت میبخشد؟
این که نه استاد موجود لاهوتی است و نه دانشجو اسیر برهوت. هر دانشجو براساس نیاز و علاقمندی خویش قبل از آمدن بهکلاس شما، برنامهی درسی شما را خوانده و تمام فعالیتها، خوانشها و تکالیف الزامی را از نظر گذرانده و پالیسی درسی را نیز دیده و بعد با تمامِ آگاهی درس شما را انتخاب کرده است، بنابراین او میداند که در طول ترم چه کند و چه انتظاراتی را باید برآورده کند. فرصتهای زیادی در طول ترم به دانشجو داده میشود تا در صورت داشتن ملاحظهای درس شما را ترک کند. یکی از سوالاتی که اینجا هر استادی باید قبل از آغاز کلاس به آن پاسخ بگوید این که «چگونه دانشجو جذب کنم»؟ به این دلیل استادان تلاش میکنند تا به تمام نیازهای علمی دانشجو رسیدگی کنند و با ارایهی درس خوب وضعیت شغلی خود در ترمهای آینده را رقم بزند. از این که دانشجو پول گزافی برای تحصیل میپردازد، بسیار تلاش میکند تا استفادهی اعظمی از هر درسی ببرد. اینکه قبل از آغاز درس هرکسی میداند که بهدنبال کسب چه اهدافی در این کلاس است، لذتبخش است.
از زبان پرسیدی. گاهی برای کسی مثل من، تدریس بهزبان انگلیسی آن لذتی را ندارد که بهزبان فارسی دارد. بهدلیل اینکه بسیاری از چیزها، بسیاری از ساختارها و مسایل ادبی ترجمهپذیر نیستند. تفاوت فرهنگی، تفاوت بافتهای اجتماعی و حتی بافتهای زبانی باعث میشود که بسیاری از مسایل را آدم آنطوری که میخواهد انتقال داده نتواند. هرچند اینجا هم استاد و هم دانشجو خیلی بهدنبال شناور کردن زبان در تدریس نیست؛ ولی بههرحال زبان مسالهی بسیار مهم در تدریس و تحقیق است. ما فارسی میاندیشیم و انگلیسی حرف میزنیم. اینها در پروسهی تدریس و تحقیق حتما تاثیرگذار اند. ولی چارهای نیست و به قول هادی خرسندی:
گاه «گودمارنینگ» من جای سلام
از سحر تا نیمهشب دارد دوام
مشکل اصلی دانشگاههای افغانستان را در چه میدانید؟
این سوال مرا به یاد خاطرهای انداخت. دوستی نزد پزشک رفت تا بیماریاش را معالجه کند. پزشک پس از بازدید از دوست ما پرسید که شما بیش از هفتاد و دو مرض دارید، برای مداوای کدام یکی امروز آمدهای؟ مشکل دانشگاههای افغانستان شبیه بیماریهای دوست ماست. اصلا سوالی که نزد من مطرح است این است که در افغانستان دانشگاه است واقعا؟ یعنی وجود پدیدهای بهنام دانشگاه برای من مشکوک است. بهدلیل اینکه انتظار ما و شناخت ما از دانشگاه نادرست است. ما به اصطلاح فقها شأن نزول دانشگاه را متاسفانه هنوز هم نفهمیدهایم. از سویی هم از نبود نیروی متخصص تا عدم توجه دولتها به دانشگاهها، دخالت دیانت به ساحتِ نهادهای علمی همه مشکلاتی اند که متاسفانه وجود دارد.
هیچکسی احساس نکرده که گروهی در ساختار وزارت تحصیلات عالی افغانستان یا در ساختار هر دانشگاه نیاز است تا برای رشد علم و انکشاف روشهای تدریس، یک پرتال یا سیستمی تعریف کند که در آن سیستم هم مواد درسی گذاشته شود و هم آدرسی باشد برای دانشجو و استاد. ارتباطات آکادمیک میان استاد و دانشجو، از آنطریق باشد؛ چه آزمون، چه مواد درسی، چه برنامههای درسی. یعنی هیچکسی در افغانستان این فکر را نکرده است، چه در مدارس و مکاتب، چه هم در دانشگاهها. از نظر ظاهری در دانشگاههای افغانستان هیچ امکاناتی برای سهولت تدریس وجود ندارد.
در کشور ما دانشگاه هنوز تعریف نشده است و حدود صلاحیتهای هیچکسی در دانشگاه مشخص نیست؛ هرکسی هرکاره است و گاهی همهکس هیچکاره است. به همیندلیل است که گاهی حق دانشجو، گاهی حق استاد تلف میشود و هیچکس بهآن چیزی که انتظار دارد، نمیرسد. همهاش برمیگردد به مدیریت نادرستی که صورت گرفته و صورت میگیرد؛ و گرنه ظرفیتهای در داخل افغانستان وجود دارند که توانایی ساختن همچون ویبسایتها و فضاهای انترنتی را برای هر دانشگاه دارند.
تحقیقات که در دانشگاههایی ما صورت میگیرند، چقدر معیاری هستند؟
شاید ناآشناترین اصطلاح در دانشگاههای افغانستان، همین تحقیق باشد، بهدلیل اینکه دانشگاههای ما مراکز پژوهشی ندارند. آدم اگر با تسامح صحبت کند، شاید بیش از هشتاد-نود درصد از ماهایی که عضو آن دانشگاهها بودیم، روش تحقیق بلد نیستیم. دانشگاهها برای آشنایی استادان با روش تحقیق، عملا هیچکاری انجام ندادهاند و از طرفی هم استادان دانشگاه در افغانستان مثل این دانشگاهها با شرایط سختی روبرو نیستند که در جریان یک سال حتما تحقیقی انجام بدهند و آن تحقیق در یک نشریهی علمی منتشر شود. هرچند در آنجا هم برای ارتقا به رتبههای علمی بالاتر، استادان باید در نشریههای بینالمللی مقاله چاپ کنند؛ ولی داستان آن مقالههای بینالمللی را شما بهتر از من میدانید. در هندوستان نشریههای را پیدا کردند که مثلا پول میپرداختند تا ده دقیقهای مقالهی شان منتشر میشد. نمونههای از آن مقالهها وجود دارند که حتا ساختار ظاهری یک مقاله را هم ندارند؛ یعنی آن «خصلت به گند کشیدن همهچیز» متاسفانه در هر جایی نفوذ میکند. به این دلیل تحقیق یا پژوهش بهمعنای غربی آن در افغانستان یا مطلقا صورت نمیگیرد، یا اگر صورت میگیرد بسیار بسیار انگشتشمار است. پژوهش یا Research یک مفهوم است و این مفهوم الزامات و ایجابات خاص برای خودش دارد؛ چیزی که ما متاسفانه پابند این الزامات در آنجا نیستیم.
بنابراین پژوهش و تحقیق در افغانستان دچار بحران است و حل آن بحران، زمانگیر است و فعلا ما با امر پژوهشی در دانشگاههای افغانستان مواجه نیستیم.
دانشکدههای زبان و ادبیات را چطور بررسی می کنید، بهویژه از نظر نصاب؟
حوزهی ادبیات فارسی هم مستثنا از حوزههای دیگر نیست. این حوزه خیلی آشفتهتر هم است. از اکثریت استادان ادبیات فارسی در دانشگاههای معتبر افغانستان بپرسید که با ادبیاتی که شما تدریس میکنید، چه چیزی را میخواهید به دانشجو یاد بدهید؟ سوال شما را پاسخ داده نمیتوانند. بزرگترین کشف استادان با ادعای دانشگاه کابل، این است که صد با «س» درست است یا با «ص». یا املای فلان کلمه چگونه است. این مسأله چه درد دانشجو را دوا میکند؟ فکر کنید تمام دانشجویان شما روش درستِ نوشتنِ کلمات را فهمیدند و ساختار یک جملهی درست را که از کودکی میداند دوباره به فرمایش شما به گونهی پیچیدهتر و نارساتر فهمید، بعد چه؟ ادبیات این نیست. حوزهی پژوهش هم همینطور است. اکثریت ما استادان ادبیات فارسی افغانستان هنوز شم ادبی نداریم. ما ادبیات را نمیشناسیم و در این باغ نیستیم. فقط فکر میکنیم که ادبیات املای درست کلمات و تدریس درستنویسی است. دانشجو قبل از اینکه روش درست نوشتن کلمات را در دانشکدهی ادبیات یاد بگیرد، باید فلسفه هستی ادبیات را بفهمد. ادبیات واقعا چه کار میکند؟ چه پرسشی را پاسخ میدهد؟ چه شغلی ایجاد میکند و چه چیزی بر جهان ما میافزاید؟ هیچکس پاسخ نمیگوید.
به دنبال تفکر انتقادی اگر هستیم، این مساله در ادبیات باید مطرح شود. دانشجو باید بفهمد با ادبیات چه کار میکند و ادبیات چه میکند. این سوالها سخت است و پرداختن به آنها حیثیت بسیاری از استادان ادبیات را زیر سوال میبرد. بنابراین، هیچگاهی آنرا از دانشجو نمیپرسند و به دانشجو اجازه نمیدهند این سوال را بپرسد. «ادبیات چه کار میکند واقعا، چه هست به چه دردی میخورد، چه حوزهای هست» اینها سوالهای مهم ادبیات هستند که هیچگاه پرسیده نمیشوند و بهکسی اجازه داده نمیشود که بپرسد. در دانشگاههای غربی به مسایلی در ادبیات میپردازند که مرتبط با روح ادبیات است. در یکی از کنفراسها استاد ادبیات فارسی یکی از دانشگاههای آمریکایی بحث گفتمان سکس در اشعار نظامی و سعدی و پیوند آن با وضعیت آنروزگار و مقایسه آن با اوضاع فعلی جهان را کار کرده بود. دریافتها و کشفهای که از این پژوهش داشت، بسیار جالب و جذاب بود. ما کجا این کارها را میکنیم؟
شما در افغانستان سالها تدریس کردید، در ایران تحصیل کردید و اکنون در امریکا نیز تدریس میکنید. چه نقطهی مشترکی میان دانشگاههایی افغانستان و ایران و امریکا میبینید؟ اصلا دارند؟
سوال سخت است. اولا اینکه مفهوم دانشگاه در افغانستان نامدلول ست؛ یعنی دانشگاههای افغانستان واقعا دانشگاه نیستند. دانشگاه باید مرجع تولید علم باشد که هیچ دانشگاهی در افغانستان تولید علم نمیکند و حتی علم را درست مصرف نمیکند. ما در افغانستان مصرف کنندهی علم نیستیم، چه برسد به اینکه تولید علم کنیم. دیگر اینکه انتظار ما از دانشگاه، نادرست است؛ مثلا هم دانشجو و هم استاد فکر میکند که یک دانشجوی لیسانس باید جامعالکمالات رشتهی خود باشد. دانشجویی که از دانشگاه فارغ میشود نباید مرتکب خطای املایی شود. یک دانشجوی ادبیات اگر نتواند متن دعوت به ختم و خیرات و قباله و قرارداد بنویسد همه به او طعنه میزنند که چگونه دانشگاه خواندی. آخر دانشگاه جای این نیست که بهکسی املا یا نوشتن رقعه و قباله یاد بدهد؟ یعنی این انتظارات ما نادرست است. در حالیکه دانشگاه جای شکوفایی است، یعنی اگر دانشجو در آندوره شکوفا نشود و یاد نگیرد که راه شکوفاشدن چیست، در واقع دانشگاه هیچکاری نکرده است. کار ما در دانشگاههای افغانستان این است که استاد تمام ذهنیت خود را به دانشجو منتقل کند. در دانشگاههای بسیار معتبر افغانستان، چپترهای 20 الی 30 صفحهای، از سیسال پیش هنوز تدریس میشود. بنابراین دانشگاه در افغانستان معنایی ندارد، فقط یکجایی است که ما اسم گذاشتیم و رسم و رسومی برایش تعریف کردهایم؛ یعنی نه تولیدکننده است، نه مصرفکننده. در ایران شرایط یک کمی متفاوت است. دانشگاههای ایران، مصرفکنندگان خوبی هستند. یعنی از نتایج علم در دنیا، خوب استفاده میکنند. مصرف علم در دانشگاههای ایران، بالا است و قابل مقایسه با افغانستان نیست. بنابراین هیچ نقطهی مشترکی میان دانشگاهها در افغانستان و امریکا نمیبینم. بهدلیل اینکه آنجا دانشگاه وجود ندارد، یک مرکز هست که نیم عمر آدمها در عقدهگشایی میگذرد و نیم عمر استاد در نشخوار کردن ذهنیات گذشته.
تا چه حد موافق هستید که دانشگاه های افغانستان به سوی ایدئولوژیک شدن می رود؟
دانشگاههای افغانستان از روز اول ایدئولوژیک بوده است. اگر این دانشگاهها تبدیل به مدرسههای دینی شوند، خیلی چیزی تغییر نمیکند. به دلیل اینکه در گذشته هم دانشگاه مرکز ایدولوژیک بوده و حالا هم ایدئولوژیک است؛ فقط تفاوتاش این است که در آنزمان، لایهی ایدولوژیک دانشگاهها، پنهان بود و وجه ظاهریاش در فرامین و قوانین درج نشده بود، اما حالا این وجوه ظاهر شده است. یعنی تغییر چندانی در این زمینه نیامده است، فقط ظاهر و باطن جای شانرا عوض کرده است.
مهمترین جریانهای ایدولوژیک، از همین دانشگاهها برخاسته اند و نمونهاش رهبران جهادی هستند. تجربهی 10 و 15 سالهی ما و شما هم نشان میدهد که شما چارهای ندارید، جز اینکه ایدئولوژیک فکر کنید، ایدئولوژیک خلق کنید و ایدئولوژیک تدریس کنید.
بعضی منتقدین به این باور اند که سایهی سانسور بر فضای محیطهای دانشگاهی افغانستان مستولی است. اگر تایید می کنید، آینده دانشجویان علوم انسانی را چطور بررسی می کنید؟
بحث سانور یا خودسانوری یا سنسورشیپ در دانشگاهها، مثل همان مساله ایدئولوژی، در گذشته وجود داشته است. مثلا دوران جمهوریت بهیاد دارم با دوست ما دکتر یسنا، یکی از استادان گروه ما در دانشگاه البیرونی برای یکی از رتبههای علمی با عنوان مدرنیسم یا پست مدرنیسم، کنفرانس داشتیم. در جریان کنفرانس، استادان و چند تن از کارتنبزرگان دانشگاه بودند. تمام پرسش شان این بود که: آیا تو شخص کنفرانسدهنده، با معیارهای مدرنیسم و پستمدرنیسم موافق هستی یا مخالف؟ ما هر چه توضیح میدادیم که موافقت و مخالفت ما، مساله نیست و هیچچیزی را تغییر نمیدهد. ما آمدیم فقط توضیح بدهیم که پستمدرنیسم این است و مدرنیسم آن است. در پایان جلسه، یکی از اشخاص با صلاحیت آنجا، گفت:« اگر با اصول مدرنیسم و پست مدرنیسم موافق میبودید، شما هردو هرگز رتبهی علمی تانرا نمیگرفتید. این خودسانسوری نیست، چیست؟ من شاید با مدرنیسم یا پست مدرنیسم موافق بودم، اما آنجا نمیتوانستم اظهار نظر کنم. بنابراین سانسور یا خودسانسوری از سابق وجود داشته است و جامعه ظرفیت چنین وضعیت را دارد و از قبل نیز داشته است. تفاوتاش این بود که ما مثلا در اصول، نه در رفتار آزادی بیان داشتیم؛ ولی حالا که از اصول هم زدوده شده، خودسانسوری و سانسور به اوج خودش رسیده است. تجربههای که دوستان ما و شما فعلا در دانشگاههای افغانستان دارند، نشان میدهد که این سانسور در رفتار، گفتار، لباس، سبک زندگی و همه شؤن زندگی وجود دارد.
ایدئولوژیک شدن دانشگاه، چه پیامدهای برای نسل جدید دارد؟
این امر باعث ظهور یک نسل عقیم، مستأصل، پیرو و فرمانبردار خواهد شد که بارِ هر امر غیر عقلانی را با تبختر بر دوش خواهد کشید. علم را به گوشهای خواهند نهاد و باور را بر فراز هرچه ارزش است، قرار خواهند داد.
خیلی ممنون از شما