صفحه اصلیحقوق بشرمادری که در دل فقر، امید را برای فرزندانش زنده نگه می‌دارد

مادری که در دل فقر، امید را برای فرزندانش زنده نگه می‌دارد

در یکی از کوچه‌های باریک و یخ‌زده‌ی قلعه‌ی واحد کابل، جایی که سرمای زمستان نفس‌ها را منجمد می‌کند، زنی زندگی می‌کند که روایتی از استقامت زنان در برابر سختی و رنج را به نمایش می‌گذارد. گلثم (اسم مستعار)، ۳۲ ساله، با سه فرزند قد و نیم‌قد در اتاقی کوچک و سرد، زنی است که با فقر، رنج و بی‌عدالتی جنگیده و هنوز ادامه می‌دهد. او نمادی است از قدرت زنان افغان که در برابر سخت‌ترین آزمون‌های زندگی سر خم نمی‌کنند.

آغاز یک کابوس: ازدواج اجباری و زندگی با اعتیاد

زندگی گلثم از همان آغاز، با اجبار و محدودیت گره خورد. در شانزده‌سالگی، به اجبار خانواده به عقد مردی درآمد که ۲۰ سال از او بزرگ‌تر و به مواد مخدر معتاد بود.

گلثم می‌گوید: «من چیزی نمی‌خواستم جز یک زندگی ساده. اما از روزی‌که به خانه‌اش رفتم، هیچ‌چیزی جز گریه و رنج نصیبم نشد».

او در خانه‌ای که پر از خشونت و بی‌توجهی بود، سال‌ها زندگی کرد. شوهرش تمام پولی را که داشتند صرف اعتیاد می‌کرد و بار زندگی را به طور کامل بر دوش گلثم گذاشته بود.

شوهر گلثم در سال ۱۴۰۰ بر اثر اعتیاد شدید و بیماری جان داد. اما این مرگ برای گلثم به جای رهایی، آغازگر یک تنهایی سخت‌تر بود. او در آن زمان حامله بود و دو کودک کوچک نیز داشت

گلثم می‌افزاید: «وقتی مرد، نمی‌دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. خشونتش تمام شد، اما مسئولیت سه بچه کوچک روی دوشم افتاد». 

اما این زن تنها که هیچ حمایت خانوادگی یا اجتماعی نداشت، تنها راه ممکن را انتخاب کرد؛ کارگری در خانه‌های مردم برای زنده ماندن. او پس از سال ۱۴۰۰ در خانه‌های مردم، لباس‌ می‌شوید. او در واقع لباس‌ها را نه، بل‌که غم‌ها و عقده‌هایش را می‌شوید. 

خانه گلثم، تنها یک اتاق کوچک است که با دیوارهای گِلی، سقفی از چوب و گِل، و پنجره‌های شکسته، بیشتر شبیه به یک یخچال است.

شکایت او از این روزگار، دردناک است: «شب‌ها وقتی بچه‌ها می‌خوابند، تمام بدنم می‌لرزد. نه از سرما، بلکه از این که نمی‌دانم فردا چه چیزی برایشان فراهم کنم». 

در روزهای برفی زمستان کابل، این خانه هیچ وسیله گرمایشی ندارد. گلثم گاهی پلاستیک‌های دورریختنی یا لباس‌های کهنه را می‌سوزاند تا کمی گرما ایجاد کند. فرزندانش با لباس‌های کهنه، زیر یک پتو جمع می‌شوند، اما همچنان سرمای استخوان‌سوز را حس می‌کنند.

کار برای بقا: دستان ترک‌خورده و قلبی پر از امید

گلثم هر روز صبح زود، پیش از طلوع آفتاب، خانه را ترک می‌کند تا در خانه‌های دیگران کار کند. او لباس می‌شوید، خانه‌ها را تمیز می‌کند و هر کاری که بتواند اندک پولی برای غذا و اجاره خانه فراهم کند، انجام می‌دهد.

او می‌گوید:«گاهی با خودم فکر می‌کنم اگر خدا این بچه‌ها را به من نداده بود، شاید تسلیم می‌شدم. اما وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنم، می‌فهمم که باید ادامه بدهم». 

درآمد روزانه او تنها حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ افغانی است. با این پول، گلثم باید اجاره خانه، غذای فرزندان و دیگر هزینه‌ها را تأمین کند. اما بیشتر روزها و شب‌ها بدون غذای گرم به پایان می‌رسند.

تربیت فرزندان: جنگیدن برای آینده‌ای بهتر

با وجود تمام سختی‌ها، گلثم برای آینده فرزندانش امید دارد. پسر بزرگ‌ترش، ۱۰ ساله، در یک مکتب دولتی درس می‌خواند و گاهی در مغازه‌های محلی کار می‌کند تا به مادرش کمک کند. دو فرزند کوچکتر، ۷ و ۳ ساله، در خانه می‌مانند.

اما با همه‌ی این بدبختی‌ها، او می‌گوید: «آرزوی من این است که بچه‌هایم روزی آدم‌های خوبی شوند، درس بخوانند و زندگی‌شان مثل من تباه نشود». 

گلثم یکی از هزاران زنی است که در کابل زیر خط فقر زندگی می‌کنند و زندگی او، داستانی از مبارزه‌‌ی زن افغانستانی با فقر و بی‌عدالتی است. 

گلثم، در جهانی که هیچ عدالتی برایش فراهم نکرده، هر روز تصمیم می‌گیرد که بجنگد؛ نه فقط برای خود، بلکه برای فرزندانش. رنج او، اگرچه دردناک است، اما به زندگی‌اش معنا می‌بخشد: معنایی که در تلاش برای زنده ماندن و ساختن آینده‌ای بهتر برای کودکانش نهفته است.

همانطوری‌که متفکرین می‌گویند، سختی‌ها و رنج‌ها می‌توانند انسان را قوی‌تر کنند؛ گلثم، با دست‌های خسته و قلبی سرشار از عشق، هر روز این استقامت را در برابر جهان به نمایش می‌گذارد. به‌نظر می‌رسد که داستان او، نه فقط روایت یک زن، بلکه یادآور قدرت و عظمت انسانی است که حتی در بدترین شرایط، می‌تواند شعله‌ای از امید و زندگی را زنده نگه دارد.

مطالب مرتبط

نوشته های دیگر

آخرین نظریات شما