مرگ یک قهرمان جهانی ورزش؛ پرسش‌هایی درباره‌ی فقر، تبعیض و بحران هویت ملی

0
340

مرگ علیرضا آساهی، قهرمان جهانی پرورش اندام افغانستان و دارنده‌ی‌ دو عنوان جهانی بار دیگر سلطه‌ی فقر، بی‌عدالتی و ناسیونالیسم قومی را بر زندگی مردم افغانستان برجسته کرد و ما را با سؤال‌های جدی در پیوند به جایگاه ورزش در کشور مواجه ساخته است. این‌که چرا یک قهرمان جهانی، در کشور خودش تا این‌حد مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد، چرا چنین اندوهبار می‌میرد، چه رابطه‌ی میان فقر، ورزش و مرگ یک قهرمان وجود دارد و این مرگ چه ربطی با بحران هویت ملی دارد و…

به‌نظر من، زندگی و مرگ این «قهرمان ملی ورزش» تصویری عریان از سه بحران عمیق در جامعه‌ی افغانستان را پیش چشم ما قرار می‌دهد؛ تأثیر ویرانگر تبعیض قومی، کم‌ارزش بودن ورزش در ساختار اجتماعی، و عدم شکل‌گیری یک هویت ملی منسجم. به باور من، سه فاکتور فوق نه‌تنها در زندگی آساهی تاثیر منفی گذاشت، بلکه بسیاری از استعدادها و پتانسیل‌های جوان افغانستان طی سال‌ها، زیر سیطر‌ه‌ی این سه عامل، به‌شدت سرکوب شدند. لازم است که زندگی و مرگ آساهی را در ورای این سه عنصر به‌صورت جداگانه مورد مطالعه قرار دهیم تا به این بهانه، حواشی دیگر از زندگی دیگران نیز به‌صورت غیر مستقیم بازتاب یابند. 

فقر و بی‌عدالتی

علیرضا آساهی با تمام افتخارات جهانی‌اش که «رسیدن به آن به‌هیچ وجه کار ساده‌ی نیست»، مورد حمایت و تشویق اقتصادی قرار نگرفت و در سایه‌ی فقر مطلق، غریبانه جان سپرد. اما معتقدم که میان فقر و یک ورزشکار جهانی، یک رابطه‌ی معنادار وجود دارد و عنصر که این «رابطه‌ی سخیف» را ایجاد می‌کند، ناسیونالیزم قومی است. درواقع نگاه قوم‌مدارانه‌ی اربابان قدرت، نقش کلیدی در توزیع قدرت و ثروت و‌ تمام منابع در طول تاریخ داشته است. به بیان دیگر، توزیع ناعادلانه‌ی منابع ثروت از سوی دستگاه‌های حاکم در طول تاریخ و تداوم این روند ناعادلانه که تبعات ویران‌گر آن احوال اقتصادی و اجتماعی گروه‌های مختلف را تحت تاثیر قرار داده است، باعث‌ شده است که انسان‌هایی چون آساهی، در عین زمان که در سکوی جهانی بلندترین مقام را به‌دست بیاورند، در یک خانه‌ی گلی اجاره‌ای، مرگ بسیار اندوهباری را تجربه‌ کنند. 

افراد زیادی از تبار آساهی در مسیر تاریخ پر خم و پیچ کشور، با انواع تبعیض‌های ساختاری و اجتماعی روبرو بوده اند و مطمئنا اگر این قهرمان وابسته به قومیتی می‌بود که دسترسی بیشتری به منابع قدرت و حمایت داشت، سرنوشت سیاسی و اقتصادی اش طور دیگر رقم می‌خورد و از رنج روزگار، چنین نمی‌گریست و چنین غریبانه نمی‌مرد. 

این مسئله نشان‌دهنده‌ی ساختار ناعادلانه‌ای است که در آن دستاوردهای افراد نه بر اساس توانایی‌ها و افتخارات، بلکه با «معیارهای قوم‌مدارانه» سنجیده می‌شود. این‌جاست که به باور من، ناسیونالیسم قومی در کشور ما به‌جای آنکه زمینه‌ساز همبستگی باشد، به مانعی در برابر پیشرفت و عدالت اجتماعی تبدیل می‌شود. 

البته این معیارهای قوم‌مدارانه و ناسیونالیستی، باعث  شده است که ما از «ملت شدن» فاصله بگیریم و بزرگ‌ترین دستاوردهای انسانی در هرنوع حوزه‌ای را، به‌جای آنکه به‌عنوان یک ارزش ملی تلقی کنیم، به ابزار تبلیغاتی قومیت تبدیل کنیم. سایه‌ی این نگاه بر زندگی آساهی به‌صورت واضح دیده می‌شد و وی به‌جای آنکه به عنوان یک «قهرمان ملی» شناخته شود، در چارچوب هویت قومی‌اش تعریف شد. البته این یک ایدیولوژی نوبنیاد نیست، بلکه ریشه در تاریخ طولانی نابرابری و رقابت منفی میان اقوام افغانستان دارد.

بی‌ارزشی ورزش در چارچوب باورهای سنتی

به‌زعم من، دومین عنصر که مانع تثبیت جایگاه یک قهرمان جهانی در کشور خودش شد، نگاه سنت‌محور اکثریت جامعه‌ نسبت به ورزشی به‌نام «زیبایی اندام»  است. اگرچه این ورزش در میان بخشی از جوانان افغانستان محبوبیت یافته است، اما از آن‌جایی‌که با «زیبایی بدن» که یک امر تابو در کشور ما است، گره خورده است، در نزد بخش اعظم؛ خصوصا آن‌هایی که در تعیین سیاست‌گذاری کشوری به‌شکل غیر مستقیم اما عمیقا نقش دارند، جایگاه مطلوب و ارزشمند ندارد. در سرزمین ما، کریکت و چند نمونه از ورزش‌های رزمی که به گمان آن‌ها با منابع اعتقادی سازگار هستند، دارای منزلت اجتماعی اند و باقی ورزش‌ها و خصوصا زیبایی اندام، از چندان جایگاه و اعتباری برخوردار نیستند. 

من فکر می‌کنم، این بی‌توجهی‌ها را می‌توان به‌دو عامل بنیادی مرتبط دانست؛ کم‌ارزش بودن ورزش در سنت‌های حاکم بر جامعه و نبود زیرساخت‌های حمایتی و سرمایه‌گذاری لازم اقتصادی و فرهنگی نسبت به‌ورزش.

این دو عامل یک پیامد ویرانگر دیگر نیز دارد و آن بی‌تفاوتی به پدیده‌ی ورزش به‌حیث‌ یک عرصه‌ی جدی و تاثیرگذار در جهان امروز است. بدون شک، وقتی ما چنین نگاه کوچک نسبت به ورزش داریم، با همان دید ریز، به ورزش‌کاران بزرگ و قهرمانان جهانی نیز‌ می‌بینیم و آن‌ها را خار می‌کنیم. 

هیاهوی پس از مرگ

جامعه‌ی افغانستان، خصوصا میکروسلبریتی‌ها و کاربران شبکه‌های اجتماعی، معمولاً پس از چنین وقایعی واکنش‌های احساسی و هیاهوهای رسانه‌ای خلق می‌کنند. اگرچه بسیاری از کاربران با دید نسبتا تاریک‌ به هیاهوی رسانه‌ای می‌بینند، اما من آن‌را یک «فرصت» مناسب برای تبدیل کردن به یک کمپین می‌بینم؛ کمپینی که نه‌تنها به حمایت از خانواده‌ی آساهی منجر شود، بلکه خواستار اصلاحات جدی در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و ورزشی کشور گردد. ما از طریق این کمپین می‌توانیم مرگ آساهی را به تلنگری برای بازنگری در سیاست‌های حمایتی از ورزشکاران و کاهش تبعیض‌های قومی تبدیل کنیم.