هجریه
امروز همینطور که داشتم با خودم در مورد چیزی مینوشتم، گوشیام زنگ خورد. دیدم یکی از دوستانم زنگ زده است. گوشی را جواب دادم. در لابهلای احوالپرسی و قصههای روزمره، چندین بار تکرار کرد که مریض است و هر بار یک قسمتی از بدنش را تعریف میکرد که درد دارد. بعد از قطع تماس، این مساله به ذهنم آمد که ما تعداد زیادی از افراد در اطرافمان داریم که خودبیمارانگاری دارند و جالب اینجاست که بیماری را نشانهی خوب و یا بهنحوی مثبت برایشان تلقی میکنند.
تازه در فضای مجازی نیز تعداد چنین افراد خیلی بیشتر است؛ ویدیوها و ویوهای از بلاگرهای ملیتهای متعدد را میبینیم که سه نفر کنار هم نشسته اند و هر یک بیماری خاصی دارند، یکی دچار کمتوجهی، دیگری مبتلا به فراموشی و آن یکی هم که بیماری را مد یا استایل وجودش تعریف میکند و این چرخهی بیماری در فضای مجازی، روی روان افراد تاثیر گذاشته و به شخصیت فرد منتقل شده است. اینطوری میتوانیم بگوییم کمکم جامعه به یک جامعهی بیمار مبدل میگردد.
دستههای مختلفی از بیمارانگاری در جامعه وجود دارد؛ حتی تعدادی بدون هیچ علائم، به سرطان فکر میکنند و یا عدهی نیز هستند که برای باجگیری عاطفی از همسر و یا دوست شان خود را بیمار معرفی میکنند.
اما پرسش این است که بعضی انسانها، چرا دوست دارند خود را بیمار معرفی کنند و یا مریض بدانند و یا حس کنند که بیمار هستند.
فکر میکنم این موضوع رواشناسی، خیلی پیچیده و عمیق است که به یک تحقیق جامع میدانی نیاز دارد. اما بهطور کلی میتوان با استفاده از دیدگاه دانشمندان روانشناسی و روانکاوی، دربارهی آن کمی روشنی انداخت.
من در این مورد چند مقاله خواندم و خلاصهی آن را در پیوند به خودبیمارپنداری، در اینجا با شما در میان میگذارم.
یکی از متفکران که در این بخش دیدگاههایی مهم و عمیقی دارد، زیگموند فروید است که بنیانگذار روانکاوی شناخته میشود. وی خودبیمارانگاری را نوعی از اختلال میداند. وی این اختلال را به عنوان نوعی دفاع روانی برای «مدیریت اضطرابها» مطرح نمود. از نظر این دانشمند، خودبیمارپنداری فراتر از یک نگرانی ساده دربارهی سلامت جسمانی است و ارتباط نزدیکی با احساسات ناخودآگاه، اضطرابهای درونی و نیازهای روانی دارد.
یکی از مفاهیم کلیدی فروید درباره روان انسان، مکانیسمهای دفاعی است. او باور داشت که افراد برای مقابله با اضطرابها و تعارضات درونی خود، از این مکانیسمها استفاده میکنند. بیمارانگاری نیز بهعنوان یکی از این مکانیسمها شناخته میشود.
فروید ارتباط نزدیکی بین بیمارانگاری و انرژی روانی ناشی از غریزههای سرکوبشده میدید. به اعتقاد او، زمانی که این انرژیها به دلایلی سرکوب میشوند، ممکن است به شکل نگرانیهای جسمانی ظاهر شوند.
دیدگاه فروید دربارهی بیمارانگاری به ما نشان میدهد که این اختلال چیزی فراتر از نگرانی دربارهی سلامت جسمانی است. او معتقد بود که ریشههای این اختلال در ناخودآگاه انسان نهفته است و شامل تعارضات درونی، اضطرابهای سرکوبشده و نیازهای روانی میشود.
با ارایهی خلاصهی از دیدگاه فروید در این مورد، میخواهم بپرسم که در زمانهی ما چه چیزی باعث دگرگونی، خلا شخصیت و یاهم ایجاد تعارضات درونی میشود.
به نظر نویسنده بیشترین تعارض درونی و اضطراب در درون چنین آدمهایی از افغانستان، متاثر از سبک زندگی و سبک پرورش در خانواده است. معمولا خانوادهها تحت تاثیر نظام قبیلهای و بسیار سنتی، فرزندان را بزرگ میکنند که این نظام مخالف استقلال در تصمیمگیری فردی است. محدودیت در استقلال تصمیمگیری و همینگونه ایجاد محدودیتهای سنتی و اجتماعی که همهی شان به باورهای قبیلهای (مانند ننگ و یا غیرت افغانی) بر میگردد، خود باعث یک نوع سرکوب و روحیهکشی بر اطفال و نوجوانان میشود. البته نظام اجتماعی و آموزشی نیز در شکلگیری چنین سرکوب نقش دارد که نمونهی آن بهطور واضح در سطوح مختلف دیده میشود.
دقیقا همینجاست که به خودبیمارانگاری میرسیم. کسیکه در چنین نظام خانوادگی یا اجتماعی تربیت شده باشد، بدون شک احساس مریضی پیدا میکند و در تبلیغ بیماری که موجود نیست، سهم میگیرد و در نتیجه خودش را واقعا بیمار میسازد.