اشاره
مکاتب و پارادایمهای موجود در فلسفه و علوم انسانی (شامل همهی رشتهها)، هرکدام در مورد پدیدههای فرهنگی و تاثیرات آن در حیات اجتماعی دیدگاههای را مطرح کرده اند. از این میان، مکاتب کلاسیک، مکتب انتقادی، فمینسیتی و پست مدرن نیز در مورد پدیدههای فرهنگی نظریههای را ارائه کرده اند. از آنجائیکه، پدیدههای فرهنگی بسیار وسیع و گسترده هستند، در تحقیق حاضر به ابعاد چون رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، روایت فرهنگی و باورهای فرهنگی پرداخته شده است. هدف اصلی پژوهش حاضر بررسی مقاسیهای قدرت تبیین و برتری نظریات مکاتب متذکره پیرامون پدیدههای فرهنگی در ابعاد بیان شده است. این پژوهش با مرور نظاممند نظریههای مکاتب متذکره، سعی کرده است، نظریههای اصلی این مکاتب را پیرامون پدیدههای فرهنگی بررسی نموده و برتری تیورئیک آنها را مقایسه نماید. یافتههای پژوهش نشان داد که هریک از این مکاتب در سهم خود نظریههای مهمی را در مورد پدیدههای فرهنگی مطرح کرده، و در نتیجه میتوان اذعان کرد که هیچ یک از این مکاتب به تنهایی نمیتواند به طور کامل و دقیق تمامی جوانب پدیدههای فرهنگی را توضیح دهد. به طور کلی مکتب کلاسیک برای تحلیل ساختارهای کلان و تاثیر آنها بر رفتارها و باورهای فرهنگی مناسب است. مکتب فمینیستی برای تحلیل نقش جنسیت و نابرابریهای جنسیتی در روایتهای فرهنگی و باورهای فرهنگی مناسب است. مکتب پست مدرن برای تحلیل تغییر و تحولات معانی و تاثیر آنها بر گفتمانها و نمادهای فرهنگی مفید است و مکتب انتقادی برای نقد و تحلیل ایدئولوژیها و ساختارهای قدرت در گفتمانها و نمادهای فرهنگی موثریت خود را دارد. بنابراین، هر یک از این مکاتب با تاکید بر جنبههای مختلف فرهنگی، به درک جامعتری از پدیدههای فرهنگی کمک میکنند. بهترین رویکرد ممکن است ترکیبی از این مکاتب باشد تا بتواند دیدگاههای چندگانه و کاملی را ارائه دهد. اما از میان مکاتب، مکتب انتقادی نسبت به سایر مکتبها مؤثرتر و کل نگرتر، در فهم و تبیین پدیده های فرهنگی است. نظریه انتقادی پدیدههای فرهنگی را از طریق نابرابریهای اجتماعی، روابط قدرت و ابزارهای ایدئولوژیک تحلیل میکند و بنابراین امکان درک عمیق و جامع از فرهنگ را فراهم میکند
واژگان کلیدی: مکتب کلاسیک، مکتب انقادی، نظریات فیمینستی، نظریات پست مدرن.
مقدمه
پدیده فرهنگی
پدیده فرهنگی به هر نوع فعالیت، رفتار، باور، نماد، یا گفتمان اجتماعی گفته میشود که در بستر فرهنگی یک جامعه شکل میگیرد و تأثیرگذار است. این پدیدهها میتوانند شامل مجموعهای از عناصر مانند هنر، ادبیات، دین، زبان، آداب و رسوم، جشنها، نهادها و غیره باشند که با هم تعامل دارند و نقش مهمی در شکلدهی به هویت و ساختار اجتماعی جامعه ایفا میکنند. در کل، پدیدههای فرهنگی عناصر اساسی تشکیلدهنده فرهنگ یک جامعه هستند که در بستر تعاملات اجتماعی شکل میگیرند و معانی خاصی به خود میگیرند. این پدیدهها نهتنها به تعریف و تقویت هویت فرهنگی کمک میکنند، بلکه میتوانند به درک بهتر تفاوتها و شباهتهای بین فرهنگی کمک کنند و زمینهساز تعاملات مثبت بین فرهنگی شوند (گیدنز، 1396: 76-77)
الف) رفتار فرهنگی؛ این شامل انواع رفتارها و اعمالی است که بر اساس هنجارهای فرهنگی جامعه انجام میشود، مانند نحوه لباس پوشیدن، غذا خوردن، جشن گرفتن و غیره. ب) گفتمان فرهنگی؛ شامل بحثها، گفتگوها و تبادل نظرهایی است که در مورد مسائل فرهنگی در جامعه صورت میگیرد. این گفتمانها میتوانند رسمی یا غیررسمی باشند. ج) نماد فرهنگی؛ اشیا، تصاویر، نشانهها یا نشانههایی که معانی فرهنگی خاصی دارند و نمادین هستند. مانند پرچم، مجسمههای تاریخی، لباسهای سنتی و غیره. د) باور فرهنگی؛ شامل اعتقادات، ایدهها و ارزشهایی است که در جامعه رواج دارد و تأثیرگذار است، مانند باورهای دینی، اخلاقی، فلسفی و اجتماعی. ه) روایت فرهنگی؛ شامل داستانها، افسانهها، اسطورهها و تاریخهای شفاهی یا کتبی است که به انتقال و حفظ فرهنگ کمک میکنند (روح الامینی، 1394: 56).
هدف و روش جمعآوری اطلاعات
این تحقیق به لحاظ هدف بنیادی و از نظر منابع، مطالعه اسنادی (کتابخانهای) است. شیوه اجراء این پژوهش، توصیفی- تحلیلی است. جامعهآماری این پژوهش، نظریات مرتبط با پدیده فرهنگی از مکاتب (مکاتب کلاسیک، انتقادی، فمینسیتی، پست مدرن و مکتب کنش متقابل نمادین) مورد مطالعه است. نمونهگیری از منابع اسنادی با روش جستوجو در فهرست منابع و تعیین واژگان کلیدی انجام و دادهها با روش فیشبرداری جمعآوری شده است. تحلیل دادهها با کدگذاری و تعیین مفاهیم و مقولات انجام شده است.
چندصدایی در فهم فرهنگ
1. مکتب کلاسیک؛ مکتب کلاسیک، پدیدههای فرهنگی را بهعنوان عناصر کلیدی در شکلگیری و حفظ ساختارهای اجتماعی میبیند. نظریهپردازان این مکتب مانند امیل دورکیم، ماکس وبر و کارل مارکس، فرهنگ را به عنوان ابزاری برای حفظ نظم اجتماعی و تولید همبستگی اجتماعی مینگرند. دورکیم معتقد بود که فرهنگ و آیینهای اجتماعی نقش مهمی در انسجام اجتماعی دارند. وبر به نقش ایدهها و ارزشهای فرهنگی در تحولات اجتماعی پرداخت و مارکس فرهنگ را به عنوان ابزاری برای بازتولید روابط طبقاتی میدید (رتزر، 1391). دیدگاههای به تحلیل و تبیین پدیدههای فرهنگی از منظر ساختارها و فرآیندهای اجتماعی پرداخته و نقش فرهنگ در تثبیت و حفظ نظم اجتماعی را مورد بررسی قرار میدهند. در این چارچوب، به مفاهیمی همچون رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، باور فرهنگی و روایت فرهنگی توجه ویژهای میشود. دیدگاههای کلاسیک در جامعهشناسی فرهنگی به تحلیل و تبیین پدیدههای فرهنگی از منظر ساختارها و فرآیندهای اجتماعی پرداخته و نقش فرهنگ در تثبیت و حفظ نظم اجتماعی را مورد بررسی قرار میدهند. این دیدگاهها با تاکید بر مفاهیمی همچون رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، باور فرهنگی و روایت فرهنگی به فهم بهتر از چگونگی شکلگیری، بازتولید و تغییر معانی فرهنگی کمک میکنند (کوزر، 1392).
2. مکتب فمینیستی؛ مکتب فمینیستی به تحلیل پدیدههای فرهنگی از دیدگاه جنسیت میپردازد. این مکتب به بررسی چگونگی بازنمایی زنان در فرهنگ، نقشهای جنسیتی و بازتولید نابرابریهای جنسیتی میپردازد. فمینیستها معتقدند که فرهنگ غالب، زنان را به حاشیه رانده و نقشهای سنتی جنسیتی را تقویت میکند. آنها به دنبال بازنویسی فرهنگ و ایجاد فضایی هستند که در آن زنان و مردان به طور برابر دیده شوند و فرصتهای برابر داشته باشند. (کیویستو، 1388). مکتب فمینیستی به تحلیل و نقد ساختارهای اجتماعی و فرهنگی میپردازد که موجب تبعیض و نابرابری جنسیتی میشوند. این مکتب تلاش میکند تا با بررسی عمیق پدیدههای فرهنگی، نقش و جایگاه زنان و دیگر جنسیتها را در این ساختارها روشن کرده و به ترویج برابری جنسیتی کمک کند. (رتزر، 1391). دیدگاههای مکتب فمینیستی درباره پدیدههای فرهنگی به تحلیل عمیق و نقد ساختارهای جنسیتی در فرهنگ میپردازند. این مکتب با تاکید بر مفاهیمی همچون رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، باور فرهنگی و روایت فرهنگی نشان میدهد که چگونه فرهنگ میتواند به عنوان ابزاری برای تثبیت و بازتولید روابط جنسیتی نابرابر عمل کند. فمینیستها با نقد و تغییر این ساختارها و مفاهیم، به ترویج برابری و عدالت جنسیتی کمک میکنند و تلاش میکنند تا فرهنگی عادلانهتر و برابرتر ایجاد کنند.
3. مکتب پستمدرن؛ مکتب پستمدرن با تأکید بر عدم قطعیت و چندگانگی، پدیدههای فرهنگی را به عنوان مجموعهای از معانی متعدد و متناقض میبیند. نظریهپردازان پستمدرن مانند ژان بودریار و ژاک دریدا به تحلیل چگونگی تولید و مصرف معانی در فرهنگ میپردازند و به نقد ایدههای قطعی و کلیشهای در مورد فرهنگ میپردازند. آنها معتقدند که فرهنگ پدیدهای چندبعدی و متغیر است که باید با رویکردهای چندگانه و متنوع مورد بررسی قرار گیرد (گیدنز، 1378). مکتب پست مدرن به عنوان یک جریان فکری که به نقد و تحلیل ساختارهای ثابت و مطلق میپردازد، در بررسی پدیدههای فرهنگی نیز دیدگاههای خاص خود را دارد. این مکتب با تاکید بر نسبیت، تکثر و عدم قطعیت، تلاش میکند تا پیچیدگیها و تفاوتهای موجود در فرهنگها را برجسته کند. در ادامه، دیدگاههای مکتب پست مدرن درباره رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، باور فرهنگی و روایت فرهنگی تشریح و تبیین میشود (رتزر، 1391). مکتب پست مدرن درباره پدیدههای فرهنگی به تحلیل تنوع و چندگانگی موجود در فرهنگها میپردازد. این مکتب با تاکید بر مفاهیمی همچون رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، باور فرهنگی و روایت فرهنگی نشان میدهد که چگونه فرهنگها میتوانند به طور مداوم تغییر و تحول یابند و هیچ یک از این مفاهیم نمیتواند به طور ثابت و قطعی تعریف شود. پست مدرنها با نقد و تحلیل ساختارهای ثابت و مطلق، تلاش میکنند تا پیچیدگیها و تفاوتهای موجود در فرهنگها را برجسته کرده و به ترویج نسبیت و تکثر در تحلیلهای فرهنگی بپرداز4
4. مکتب انتقادی؛ مکتب انتقادی، که با کارهای تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه شناخته میشود، به بررسی نقش فرهنگ در بازتولید سلطه و قدرت میپردازد. این مکتب فرهنگ را به عنوان ابزاری برای تداوم ایدئولوژیهای سلطهجو و تقویت ساختارهای نابرابر اجتماعی میبیند. فرهنگ تودهای و صنایع فرهنگی از دیدگاه این مکتب ابزارهایی برای کنترل و تسلط بر تودهها و جلوگیری از آگاهی و تفکر انتقادی هستند (کوزر، 1392). مکتب انتقادی، به ویژه نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، به تحلیل عمیق و انتقادی از پدیدههای فرهنگی میپردازند. این مکتب بر این باور است که فرهنگ، نه تنها به عنوان یک مجموعه از رفتارها و نمادها، بلکه به عنوان یک ابزار قدرت و سلطه نیز عمل میکند(رتزر، 1391). دیدگاههای مکتب انتقادی درباره پدیدههای فرهنگی به تحلیل عمیق و انتقادی از ساختارهای قدرت و سلطه در فرهنگ میپردازند. این مکتب با تاکید بر مفاهیمی همچون رفتار فرهنگی، گفتمان فرهنگی، نماد فرهنگی، باور فرهنگی و روایت فرهنگی نشان میدهد که چگونه فرهنگ میتواند به عنوان ابزاری برای تثبیت و بازتولید روابط سلطهگرانه عمل کند. تحلیلهای مکتب انتقادی به فهم بهتر از چگونگی عملکرد ایدئولوژیهای فرهنگی و نقش آنها در حفظ و تثبیت وضعیت موجود کمک میکنند (تامین، 1373: 90).
4-1-هژمونی گرامشی
نظریه هژمونی آنتونیو گرامشی نمونه مهمی از چگونگی استفاده از نظریه انتقادی در تحلیل فرهنگی است. گرامشی استدلال می کند که طبقه حاکم ارزش ها و باورهای خود را با استفاده از ابزار ایدئولوژیک به جامعه تحمیل می کند (گرامشی، 1971).
گرامشی براین نظربود که اندیشهها و ایدیولوژی نقش عمدهای در تعیین ساختهای اقتصادی دارند و جامعه بورژوایی صرفا براساس زور و اجبار آشکار مبتنی نیست بلکه از طریق ایجاد اجماع و توافق عمل می کند. هژمونی شکل ظریفی از سلطه فرهنگی است. ایدئولوژی بورواژیی نه تنها در درون طبقهی حاکمه تسلط دارد، بلکه از طریق ابزارهایی چون اخلاق وزیران در درون ذهن تودهها رسوخ می کند و موجب جلب رضایت آنها و مشروعیت دولت می گردد. بنابرین دولت صرفا دستگاه سیاسی اعمال سلطه اجبارآمیز بر یک طبقه نیست، بلکه مجرای سلطه فرهنگی است (وینسنت ۱۳۸۳:۲۴۶). نکته دوم عنایت ویژهی گرامشی به نقش عامل فرهنگ در تولید و بازتولید روابط اقتصادی و اجتماعی است. اصولا در پارادایم مارکسیسم، فرهنگ پدیدهای متعلق به روبنا محسوب میشود که همان ایدیولوژی یا داد وستد ذهنی انسانها است که درزبان سیاست، قانون، مذهب، متافزیک و… منعکس می گردد؛ ایدههای که روبنا را می سازند درخدمت مشروعیت بخشی به روابط موجود تولید بوده و بازتاب دهندهی منافع طبقهی حاکم هستند.
4-2-دستگاه های عقیدتی و تولید فرهنگی لویی آلتوسر
نظریه دستگاههای ایدئولوژیک لوئی آلتوسر درک نظریه انتقادی از فرآیندهای تولید فرهنگی را عمیقتر می کند. آلتوسر استدلال می کند که دولت با استفاده از ابزارهای ایدئولوژیک خود (نظام آموزشی، رسانه، مذهب، خانواده و غیره) ایدئولوژی غالب را گسترش می دهد و این ایدئولوژی هویت اجتماعی افراد را شکل می دهد (آلتوسر، 1971). این دیدگاه برای درک چگونگی شکلگیری شیوهها و گفتمانهای فرهنگی و تقویت ساختارهای اجتماعی حیاتی است. مفهوم سلطه گرامشی مشابه مفهوم «ابزاریهای سرکوبگرانه دولت» مفهوم هژمونی گرامی نیز نظیر مفهوم «ابزاری ایدئولوژیک دولت» در نظریات «لویی آلتوسر» از زاویه نگاه گرامشی، طبقهی حاکم چیزی بیش از صرف تولید کنندهی قدرت و ثروت است. این طبقه خود را از طریق نهادها و از طریق نگرشها و رفتار افراد و گروههای اجتماعی باز تولید میکند. رضایت که به دو شیوهی سرکوب و نیز اغوا و فریب حاصل می شود، عامل باز تولید روابط اجتماعی است.
4-3-رولان بارت : نمادها و راویات
براساس نظریهٔ انتقادی نمادها و روایات، تحلیل اسطورهٔ رولان بارت میتواند نقش مهمی در بررسی تولید و بازتولید هنجارها و ارزشهای اجتماعی داشته باشد. بارت در آثار خود استدلال میکند که نمادها و اسطورههای فرهنگی برای تقویت و حمایت از ایدئولوژیهای مسلط استفاده میشوند و باید به صورت انتقادی تحلیل شوند (Barthes, 1972). این تحلیل میتواند نقش نمادهای فرهنگی در تقویت ساختارهای اجتماعی را آشکار کند. اسطورهٔ رولان به عنوان یکی از اسطورههای معروف فرهنگی، نمایانگر ارزشها و ایدئولوژیهای خاصی است که در جامعهٔ مورد نظر مسلط هستند. با تحلیل این اسطوره و نمادهای موجود در آن، میتوان به نحوهٔ تقویت و تثبیت این ارزشها و هنجارها پرداخت و نقش آنها در تثبیت ساختارهای اجتماعی را بررسی کرد
نتیجهگیری
مرور دیدگاههای مطرح شده در چارچوب تیوری مکاتب فوق نشان داد که هریک از مکاتب مطالعه شده، ویژگی خاص خود را در تبیین و تحلیل پدیدههای فرهنگی دارد. به طور خلاصه، میتوان جایگاه هر یک از این مکاتب را در زمینه چنین نشان داد: مکتب کلاسیک؛ به ویژه با تاکید بر نظریهپردازانی مانند دورکیم، وبر و مارکس، به ساختارهای کلان اجتماعی و نقش آنها در شکلدهی به رفتارها و باورهای فرهنگی توجه دارد. این مکتب میتواند توضیح دقیقی از رفتارهای فرهنگی و باورهای فرهنگی ارائه دهد، زیرا براساس این دیدگاهها، فرهنگ به عنوان یک ساختار کلان و سیستماتیک شکل میگیرد و افراد تحت تاثیر این ساختارها رفتار میکنند و باورهایشان شکل میگیرد.مکتب فمینیستی با تاکید بر تحلیل چگونگی شکلگیری و تاثیر ساختارهای جنسیتی و روابط قدرت جنسیتی در فرهنگ میپردازد. این مکتب میتواند روایتهای فرهنگی و باورهای فرهنگی را با تاکید بر جنسیت و نقش زنان به خوبی تحلیل کند. فمینیسم به بررسی چگونگی بازتولید نابرابریهای جنسیتی در فرهنگ و تاثیر آن بر رفتارها و باورها میپردازد. مکتب پست مدرن با تاکید به تحلیل چگونگی شکلگیری و تغییر معانی و واقعیتها در فرهنگ از طریق زبان و گفتمانهای پیچیده میپردازد. این مکتب میتواند گفتمانهای فرهنگی، روایتهای فرهنگی و نمادهای فرهنگی را به خوبی تحلیل کند، زیرا به بررسی چگونگی تغییر و تحولات معانی در طول زمان و مکان و تاثیر آن بر رفتارها و باورها میپردازد. مکتب کنش متقابل نمادین با تاکید به تحلیل چگونگی شکلگیری معانی از طریق تعاملات اجتماعی و استفاده از نمادها میپردازد. این مکتب میتواند رفتارهای فرهنگی، نمادهای فرهنگی و گفتمانهای فرهنگی را به خوبی تحلیل کند، زیرا به بررسی چگونگی تولید و بازتولید معانی و نقش نمادها در تعاملات روزمره میپردازد.
مکتب انتقادی، بر نقد و تحلیل ساختارهای قدرت و ایدئولوژیها در جامعه تمرکز دارد. این مکتب میتواند گفتمانهای فرهنگی و نمادهای فرهنگی را به خوبی تحلیل کند، زیرا به بررسی چگونگی تولید و بازتولید ایدئولوژیها و قدرت از طریق فرهنگ میپردازد. مکتب انتقادی به درک عمیقتری از نقش ایدئولوژی در شکلدهی به گفتمانهای فرهنگی و نمادهای فرهنگی کمک میکند. در نتیجه میتوان اذعان کرد که هیچ یک از این مکاتب به تنهایی نمیتواند به طور کامل و دقیق تمامی جوانب پدیدههای فرهنگی را توضیح دهد. اما مکتب انتقادی نسبت با سایر مکتبها، برای درک و تبیین پدیدههای فرهنگی است دیدگاههای جامعتری دارد. نظریه انتقادی، یکی از جامعترین و فعالترین رویکردها در مطالعات فرهنگی است که بر تحلیل ساختارهای اجتماعی و نقش روابط قدرت تمرکز دارد. مقایسه این تیوری با سایر نظریههای فرهنگی نشان میدهد که نظریه انتقادی بیشتر به چالش کشیدن نابرابریها و هنجارهای اجتماعی تمرکز دارد. این نظریه با استفاده از ابزارهایی چون عمل-گفتمان، نماد، روایت و باور، به تحلیل پدیدههای فرهنگی و نقش آنها در تثبیت ساختارهای اجتماعی میپردازد. تحلیل اسطورهٔ رولان بارت نشان میدهد که چگونه از نمادها و روایتهای فرهنگی برای حمایت از ایدئولوژیهای مسلط استفاده میشود. در این راستا، نظریه انتقادی به ما اجازه میدهد تا کارکردهای ایدئولوژیک فرهنگ را درک کنیم و اینکه چگونه این کارکردها نابرابریهای اجتماعی را تقویت میکنند.. نظریه انتقادی، با تأکید بر ایدههایی چون هژمونی، دستگاههای ایدئولوژیک و تحلیل گفتمان، ما را قادر میسازد تا به عمق عملکرد فرهنگ و نقش آن در تقویت ساختارهای اجتماعی پی ببریم. این نظریه به دلیل توانایی در تحلیل نواحی مختلف فرهنگی و هدفش از تغییر و تحول اجتماعی، بیشترین تأثیر را در مطالعات فرهنگی دارد. برتریهای نظریه انتفادی نسبت به سایر نظریهها دارد این است که بر تحلیل ساختارهای اجتماعی و روابط قدرت تمرکز دارد. در حالیکه نظریههای فرهنگی کلاسیک معمولا بر کارکردهای اجتماعی و ساختاری هنجاری فرهنگ تاکید دارد. نظریههای کلاسیک بیشتر به ظاهر پدیدهای فرهنگی می پردازد، در حالی که نظریههای انتقادی به ابعاد پنهان و کارکرد ایدیولوژیکی فرهنگ می پردازد. نظریه انتقادی تمایل به تحلیل قدرت و ساختارهای اجتماعی و نقش آنها در تثبیت نابرابریها و هنجارهای اجتماعی دارد. اما نظریههای پست مدرن عموما به بحث درباره ساختارهای اجتماعی و قدرت کمتر توجه دارد و بیشتر به تنوع و پویایی فرهنگی توجه میکند. نظریههای انتقادی بیشتر تمایل به تحلیل نقش روایات فرهنگی و نمادها در تثبیت ساختارهای اجتماعی دارد، ولی نظریههای پست مدرنیسیم بهطور عمده بیتمایل به تحلیل ساختارهای ثابت و روایات معمول فرهنگی است و بیشتر به جستجوی تنوع و پویایی میپردازد. تمرکز اصلی این رویکرد بر نقش زنان و نابرابری جنسیتی در جوامع است. فمینیسم تلاش میکند تا ساختارها و فرآیندهای اجتماعی که باعث تبعیض و سلطه مردان بر زنان میشوند را شناسایی و انتقاد کند. برداشت فیمینسیم از فرهنگ جامعه کوتاه اندیشانه است و فرهنگ غالب را فرهنگ مردسالارانه می داند، اما بیشتر به لایحههای زیرین آن که چه عوامل در شکل گیری این فرهنگ شده است، نمی پردازد. این مکتب به طور عمومی به تحلیل قدرت و ساختارهای اجتماعی و نقش آنها در تثبیت نابرابریها و هنجارهای اجتماعی تمایل دارد، به طوری که نقش جنسیت تنها یکی از جنبههایی است که در آن تحلیل میشود. مکتب کلاسیک برای تحلیل ساختارهای کلان و تاثیر آنها بر رفتارها و باورهای فرهنگی مناسب است. مکتب انتقادیبرای نقد و تحلیل ایدئولوژیها و ساختارهای قدرت در گفتمانها و نمادهای فرهنگی مفید است. مکتب فمینیستی برای تحلیل نقش جنسیت و نابرابریهای جنسیتی در روایتهای فرهنگی و باورهای فرهنگی مناسب است. مکتب پست مدرن برای تحلیل تغییر و تحولات معانی و تاثیر آنها بر گفتمانها و نمادهای فرهنگی مفید است.
بنابراین، هر یک از این مکاتب با تاکید بر جنبههای مختلف فرهنگی، به درک جامعتری از پدیدههای فرهنگی کمک میکنند. بهترین رویکرد ممکن است ترکیبی از این مکاتب باشد تا بتواند دیدگاههای چندگانه و کاملی را ارائه دهد. در نهایت، میتوان از نظریه حکشدگی فرهنگی استفاده کرده که، مبین تاثیر و حضور پدیدههای فرهنگی در همهی ابعاد حیات اجتماعی بوده و نیز همهی نظریات مستقیم و غیرمستقیم به پدیدههای فرهنگی توجه کرده اند. لذا، نظریه حکشدگی فرهنگی بهعنوان نتیجهگیری کلی از پژوهش حاضر مطرح میگردد. اما نظریههای انتقادی نسبت به سایر نظریهها دیدگاه جامعتر و درک عمیق تر نسبت به فرهنگ و پدیدههای فرهنگی دارد و برای تبین پدیدههای فرهنگی کارآمدتر است.
منابع:.
– گیدنز، آنتونی (1396). پیامدهای مدرنیته، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: نشر مرکز.
– کوزر، لوییس (1392). زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: علمی
– کیویستو، پیتر (1388). اندیشههای بنیادی در جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران: نشر نی.
گیدنز، آنتونی (1378). تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقیان، تهران: نشر نی.
– روح الامینی، محمود (1394). زمینه فرهنگ شناسی، تهران: انتشارات عطار.
– ریتزر، جورج (1391). نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: علمی.
– تامین، ملوین، (1373)، جامعه شناسی قشربندی ونابرابرهای اجتماعی(نظری-کاربری)، ترجمه: نیک گهر، عبدالحسین، توتیا، تهران.
– جرج ریتزر، داگلاس گودمن و وندی ویدنهوف(1395)، نظریههای مصرف، ترجمه: محمد ملاعباسی، سایت ترجمان علوم انسانی.
– سوئدبرگ، ریچارد و گرانووتر، مارک(1395) جامعه شناسی اقتصادی(ساخت اجتماعی وکنش اقتصادی)، ترجمه: سعیدی، علی اصغر، تیسا، تهران.