صفحه اصلیگفتگوگفتگو با سیدحسین اشراق: برخورد سلیقه‌ای با مدرنیته، جریان روشنفکری ما را...

گفتگو با سیدحسین اشراق: برخورد سلیقه‌ای با مدرنیته، جریان روشنفکری ما را تهدید می‌کند

پروفیسور سید حسین اشراق یکی از پژوهشگران جدی در حوزه‌ی فلسفه، فرهنگ و جامعه‌شناسی است. آثار قابل توجه و مهمی از وی به‌چاپ رسیده است. از جمله به «درآمدی بر فلسفه‌ی معاصر»، «هرمنوتیک و پایان‌ناپذیری سلسله‌ی تأویل»، «جستارهایی زبان، گفتمان و پلورالیزم» و «مفاهیم کلیدی فلسفه‌ی میان فرهنگی» می‌توان اشاره کرد. وی در کنار اینکه مسئولیت فصلنامه‌ی علمی نبراس را به‌عهده دارد، جریان مدنی و روشنفکرانه‌ی «مجمع همزیستی و رهایی (مهر)» را نیز ایجاد کرده است. ایشان اکنون در کشور آلمان زندگی می‌کند و در این گفتگو، دیدگاهش را در حول و حوش «جریان روشنفکری افغانستان» با مخاطبان رسانه‌ی پل‌سرخ در میان گذاشته است.  

آقای اشراق به این باور است که روشنفکری در افغانستان یک پدیدۀ پیوسته و پویا نیست، بلکه نتیجۀ تعاملات پیچیدۀ از عوامل داخلی و خارجی، سنت و مدرنیته، و قدرت و مقاومت است. بررسی این بسترِ تاریخی می ‌تواند به درک بهتر وضعیتِ کنونی و چالش‌ های روشنفکری در افغانستان کمک کند. به‌نظر وی، تقریبا همیشه دو شکاف مهم: شکاف دولت-ملت و شکاف سنت-مدرنیته، افغانستان را دچار مشکل کرده است، بنابراین خطری که نگاهِ مشرب‌های روشنفکری به تحولات را تهدید می کند، همانا برخوردِ سلیقوی با مدرنیته است. به این معنا که روشنفکرِ ما حد اکثر یا در قبال مدرنیت وجه سلبی آن را اصل قرار می دهد و برجسته می‌کند و یا وجه ایجابی آن را اساس قرار می‌دهد و یکسویه در همین راستا کانتکست جهان زیست جامعه را در نظر نمی گیرد.

آقای استاد اشراق گرامی ممنون از شما که گفتگو با رسانه‌ی پل‌سرخ را پذیرفتید. 

سوال: استاد گرامی! شما مدت هاست که در حوزه فلسفه و جامعه شناسی پژوهش می‌کنید. یک فصلنامه علمی به نام نبراس دارید. همچنین در کرسی استادی دانشگاه در کابل فعالیت کرده اید. از طرف دیگر فعالیت های رسمی دولتی در عصر جمهوریت [ پیشتر از دورانِ غنی ] در وزارت معارف داشتید. تا جایی که می‌دانیم اکنون در قالبِ یک جریان مدنی و روشنفکرانه‌ای تحت عنوان مجمع همزیستی و رهایی (مهر) فعالیت می کنید. باتوجه به همه‌ی این پس زمینه ها، شما یک پژوهشگر هستید، یک سیاستمدار و یا یک روشنفکر؟ 

بسیار تشکر. پژوهشگری و سیاست ورزی با وجودِ اینکه تفاوت هایی با روشنفکری دارند، اما در تزاحم با یکدیگر قرار ندارند، آنها با وجودِ اینکه کارکرد های شان از هم متمایز اند، اما مرز های ممنوعه میان شان ترسیم نشده اند. به زبان دیگر نمی توان هر پژوهشگر یا سیاست ورز را روشنفکر خواند، اما در صورتی که پژوهشگران و سیاست ورزان بر بنای تفکرِ انتقادی، استقبال از ایده های نو و همچنان پرهیز از ایدئولوژیک کردنِ مسائل و مسئولیت پذیری اجتماعی راه و رسم اش را در پیش بگیرند، می توان از جهت گیری های روشنفکرانۀ شان سخن به میان آورد، زیرا روشنفکری یک وظیفۀ اخلاقی و اجتماعی است که نیازمندِ تعهد، جسارت، و تفکر انتقادی است، صرف ‌نظر از اینکه فرد در چه نقشی ( پژوهشگر، سیاستمدار، یا هر نقش دیگری ) ظاهر می‌ شود.

  وقتی از تفاوت ها سخن می گوییم معنای آن این است که سیاست‌ ورزی به گونۀ خاص سر و کارش با سیاست است و پژوهشگری نیز ساحتِ ویژۀ خود را دارد، اما روشنفکری همانگونه که می ‌تواند دربارۀ حوزه مشخص علمی و یا سیاست سخن بگوید و نقد کند، ممکن است هر موقعیتِ انسانی دیگری را نیز پروبلماتیک نماید. روشنفکری در واقع موقعیت ‌های انسانی را با توجه به پروبلماتیک آنها می‌ بیند و لزومی ندارد که به گونۀ ویژه سیاسی یا اکادمیک باشد. درحالی که سیاست ‌ورزی سر و کارش تنها با سیاست و پژوهشگری معطوفِ حوزۀ مشخص علمی است، اما روشنفکری موقعیت های متنوع انسانی را بحث انگیز می بیند و در چرخۀ مناقشه وارد می کند، به گونۀ که از موقعیت هایی مانندِ فرهنگ و علم، اندیشه و اقتصاد، معیشت مردم و محیط زیست، حیات بین الملل و اخلاق و همچنان هنر و زیبایی شناسی سخن می گوید و نقد می کند.

به نظرِ من سیاست‌ ورزی ویژۀ سیاست ‌مداران و پژوهشگری هم ویژۀ پژوهشگران است، اما روشنفکری نیز گاهی بارِ آن ها را بر دوش می‌کشد و  محتویاتِ سیاست و یا نظریه های علمی را بررسی و نقد  می کند. ممکن است روشنفکر نه یک سیاست خاص و نه یک حوزۀ مشخص علمی را، بلکه جنس جهانِ سیاست و پارادایم نظریۀ علمی را با توجه به تخصص خودش نقد کند. بنابراین می توان گفت روشنفکر می‌ تواند پژوهش کند و عمل سیاسی [ فراتر از مفهوم متعارف آن ] نیز داشته باشد، مهم این است که هم پژوهش علمی که در پی شناختِ تغییر و نیز کنش سیاسی که معطوفِ نقدِ جامعه و همه نهاد های قدرت اند، مضمونِ روشنفکرانه داشته باشند. در تاریخ دیده شده است شخصیت هایی بوده اند که پژوهش می کردند یا سیاست ورزی می ‌نمودند، اما رویکردهای روشنفکرانۀ نیز داشته اند. به گونۀ مثال کارل یاسپرس که نازیسم را نقد کرده و یا اندره ساخاروف که استالینیسم را و والتر بنیامین، فرهنگ بورژوازی را نقد کرده و یا ژان پل سارتر که مخالف استعمار فرانسه در الجزایر بود.

روشنفکرانی مانند گاندی، ماندلا، واسلاو‌‌ها، نیز با وجود داشتنِ جوهرِ روشنفکری توانسته بودند، مرزبندی پارادوکسیکال روشنفکری و سیاست ورزی را در هم بیامیزد و تجربۀ جدیدی را به نمایش بگذارند.

 در مورد خودم با وجودِ اینکه فعالیت های دانشگاهی و پژوهشی داشته ام/ دارم و نیز مدتی در پست های مدیریتی ایفای وظیفه کرده ام، اما در هر دو حوزه خود را بیشتر به حوزۀ روشنفکری نزدیکتر حس کرده ام، به همین جهت در همۀ احوال تلاش برای پرسش‌افکنی، نقدِ قدرت، نفی سنت ‌ها و ایدئولوژی ‌های تبعیض آمیز، ترویج خِرَد انتقادی، قرار گرفتن در طرفِ عدالت و پابندی به ارزش های اخلاقی در صحنۀ کنش های اجتماعی را جدی گرفته و به آنها وفادار بوده ام. در واقع رویکردِ پژوهش در پرتو تفکر انتقادی، پرهیز از سیاستِ سیاستمدارانه، نقد قدرت برای همسو شدن با عدالت، به رسمیت شناسی “دیگری” و  مهم انگاشتن اخلاق در سپهر کنش های اجتماعی را کانونی انگاشته ام و نوعی ترکیب مبتنی بر اعتدال را تجربه کرده ام، چیزی که برای من واجدِ اهمیت اساسی بوده / هست، اخلاق روشنفکری است، رویکردی که با بازی هایی تحتِ نام روشنفکری تفاوت جدی دارد.

من وظیفۀ خود دانسته ام که روشنگری کنم، قدرت را نقد نمایم، روابط قدرت را روشن سازم و به مردم بگویم، به قول کانت، که با مغزِ خودِ تان بیندیشید، پدرسالاری را براندازید. کاری که معطوف نقد قیم سالاری و روابط قدرت بوده/ است.

سوال: تعریف شما از روشنفکر چیست؟ 

روشنفکر تعریفِ یگانه و مصداقِ واحد ندارد، این پدیدار در مسیرِ تاریخ همواره دستخوشِ تحول و تطور بوده است، اما به جای تعریف می توان از ویژگی ها آن که “نقدِ قدرت”، “جستجوی حقیقت” و نوگرایی برای تغییر است، یاد آور شد. در رابطه با تعریفِ روشنفکری تأکید می کنم که ثابت و جاودان نیست، می باید این مفهوم در کانتکستِ آن موردِ مطالعه قرار بگیرد، در افغانستان با وجودِ اینکه روشنفکری گونه های متنوعی را تجربه کرده و به یادگار گذاشت است، اما در شرایطِ موجود نشانۀ مهمِ روشنفکران این است که بر ایدئولوژی خاصی مُهر تأیید نمی ‌زنند و به دفاع از آن برنمی‌خیزند، این طیف از روشنفکران با توجه به جنبه های  فلسفی روشنفکری بر ابعادِ ” نقد”، “کثرت گرایی” و “به رسمیت شناسی دیگری” اتکا می کنند، از دید این تیپ از روشنفکران اصلِ “گفتگو” به منزلۀ چترِ هستی‌شناختی ای تلقی می شود که در سایۀ آن می‌توان به بررسی ماهیتِ وجودی مفاهیم سیاسی، فرهنگی و فلسفی پرداخت، هدفِ اصلی این گفتمانِ فرهنگی و فلسفی، عبور از طرح تضاد میانِ “خودی” و “غیرِ خودیِ” و به رسمیت شناختنِ “تفاوت” میان مجموعه های متنوع است که می باید در گفت و شنود با یکدیگر بسر برند و در فضای مسالمت‌آمیز به تبادلِ آرا و ارج گذاری به یکدیگر بپردازند.

سوال: باتوجه به رشد روزافزون ابزارهای اطلاعاتی و ارتباطی دیجیتال، افزایش سرگرمی و گسترش سطحی انگاری در جوامع، فکر نمی‌کنید کار روشنفکری بسیار دشوار شده باشد؟ 

کارِ روشنفکری در دوران ما بسیار دشوار شده است. چنانچه یکی از ویژگی‌ های دوران کنونی، چیرگی روزمره‌گی است. روزمره‌گی به شدت بر رفتار، حرکات، و حتی نوع خواندن ما غلبه دارد. زمانی روشنفکری غلبه بر روزمره‌گی بود، حتی در نوع خواندن، اما حالا چیرگی روزمره‌گی به چنان شدتی رسیده است که رابطۀ نسل جدید با سنت های فکری فلسفی، ادبی و هنری در گسترۀ جهانی فاصلۀ زیادی پیدا کرده است، از همین رو می توان گفت وظیفۀ جدیدِ روشنفکر احیای انرژی برای ارائۀ تصویرِ فرداست، یعنی این که جهانِ دیگری میسر و ممکن است، و از رهگذرِ نقدِ روابط قدرت در جهان فعلی، قابلیتِ فکر کردن به یک پروژۀ رهایی ‌بخش را ممکن سازد. این کار شاید در اولویتِ تلاش های روشنفکری به شمار آید. زیرا این ایدۀ رهایی‌بخش چیزی است که می تواند روندِ گفتگو و رابطۀ میان فرهنگی را زنده نگهدارد، بویژه اینکه اکثرا حاکمیت ها از حوزۀ عمومی نمایندگی نمی توانند، فضا باز می ماند که روشنفکر هنوز هم نمایندۀ فکری و فلسفی جامعه در برابرِ حاکمیت باشد. زمانی که بحران‌ های فکری مانند افراط گرایی، مشکلات محیط‌ زیستی، دشواری های تأمین منابع برای تداوم نرخ رشدِ اقتصادی و خطرِ تروریسم جدی‌تر شوند، فلسفه، سیاست، اندیشه و هنر باز می‌گردند. هم اکنون روشنفکرانی که عدالت اجتماعی- اقتصادی را مطرح می کنند و از مباحث محیط‌ زیستی سخن می گویند و نیز تحلیل هایی مربوط به افراط گرایی و ایدئولوژی های خشونت بارِ ناشی از آنها را ارائه می ‌نمایند اثرگذار اند. بی ‌دلیل نیست که نوشته‌ های رولان بارت، جوزف استیگلیتز، گونتر گراس، بیونگ چول‌هان، ریچل کارسون، آلدو لئوپولد، نائومی کلاین، آمارتیا سن، برنارد لوئیس و دیگران خوانده می ‌شوند.

سوال: روشنفکر امروز چگونه می‌تواند در میان انبوه از اطلاعات که در ذهن مخاطب انبار می‌شود، پیامش را منتقل کند؟ او باید چه چیزی داشته باشد تا از سوی جامعه که به فضای مجازی و اطلاعات سرسام آور سرگرم کننده مشغول است، پذیرفته شود و جدی گرفته شود؟ 

پرسشِ مهمی است، یکی از چالش‌های اصلی روشنفکران معاصر همین است که شما مطرح کرده اید. در دورانی که انباشتِ اطلاعات و سطحی‌نگری در فضای مجازی بر ذهن‌ ها سایه افکنده است، عناصرِ روشنفکری باید استراتژی‌ هایی خلاقانۀ را ارائه کنند، مانندِ:

–       تبیین مفاهیم پیچیده با زبانِ ساده اما عمیق و شفاف

–       پیوند زدنِ مسائل کلان فلسفی، اجتماعی و سیاسی با زندگی روزمرۀ مردم

–       حضور فعال و هوشمندانه در فضای مجازی با ارائۀ محتوا و شکل متفاوت که در میان انبوه اطلاعات برجسته شوند

–       توجه به ارزش‌مندی و اصالت پیام

–       تمرکز بر تأثیرگذاری در بلندمدت، نه تنها دیده شدن در لحظه

–       ایجاد گفتمان بین‌الاذهانی

–       تحلیل مسائل و ارائۀ راه‌ هایی برای بهبود وضعیت

در جهانی که سرعتِ مصرفِ محتوا بالاست، روشنفکر نباید تنها بر دیده ‌شدن متمرکز باشد. او باید تلاش کند تا از رهگذرِ نوشته ‌ها، سخنرانی‌ها یا فعالیت ‌هایش، تأثیرِ ماندگار و عمیق بر ذهن مخاطبان بگذارد. این امر نیازمندِ پایداری، تعهد و استمرار است.

 شایان یادآوری می دانم که دیجیتال شدن فضای ارتباطی مزیت هایی نیز دارد و آن این است: نظام دانایی که تا پیش از شبکه ‌های اجتماعی در دستِ قدرت های سیاسی بود، انحصارش از بین رفته و در واقع یک نظام دانایی متکثر ایجاد شده است که میلیون ‌ها نفر در آن تولید خبر و داده می‌ کنند و تحلیل و تفسیر ارائه می‌ نمایند، در این میان روشنفکر باید بتواند پلی میان دنیای اندیشه و عمل بزند و پیام خود را به‌گونۀ بیان کند که نه ‌تنها شنیده شود، بلکه به انگیزۀ برای تغییر و تحول تبدیل گردد.

سوال:  لطفا در رابطۀ تا تاریخ روشنفکری پسین افغانستان و رویکرد های برجستۀ آنها بفرمایید.

در افغانستان بحثِ روشنفکری از مواجهه با “مدرنیته” آغاز می شود، در جامعۀ ما روشنفکران عمدتاً پس از داعیه مشروطه خواهی به مجموعه های ناهمگرا تقسیم شده اند مانندِ:

الف: مجموعه های متأثر از استنباطِ چپ از مدرنیته

ب: مجموعه های مدعی تجدیدِ حیاتِ اسلام

 هردو گروه ضرورتِ برقراری “گفتگو” به عنوانِ پیچیده ترین و متمدنانه ترین شکلِ روابط اجتماعی که تجلی بخشِ ‌احترام گذاشتن به یکدیگر و اهمیت قایل شدن به جستجوی حقیقت است را جدی تلقی نمی کردند، در واقع هر دو گروه با نگاهِ استعلایی به ایدئولوژی های محبوبِ شان و بها ندادن به تعهدِ خطیرِ روشنفکری زمینه این را بوجود آوردند تا “روشنفکری ضد روشنفکر”(به قول آدرنو) یا”خیانت روشنفکری”( به گفته جولین بندا ) شکل بگیرد.

  بزرگترین چالش در برابرِ روشنفکرانِ دینی و چپ‌گرا را سیاست زدگی و انجام ندادنِ وظیفۀ اندیشه ورزی و غفلت از حفظِ منزلتِ انتقادگری، تشکیل داده است؛ “حقیقت  در اختیارِ  من است” و “احساسِ کاذبِ خود کفایی” از ویژگی های اصلی ای منشِ آنها به ‌شمار می‌ آمد، از همین رو،  آنها با “‌ ارائه ای تعمیم های اغراق آمیز و کلیت های مبهم”‌‌ در گردابِ رویارویی های هول انگیز قرار گرفتند و از ویژگی های “حقیقت‌جویی” و “عدالت‌خواهیِ” توأم با شجاعت اخلاقی فاصله گرفتند.

  اما افزون بر گونه های یاد شده، امروزه در افغانستان می توان از طیفِ دیگری از روشنفکری نیز سخن به میان آورد، روشنفکرانی که اشتیاقِ دور شدن از ایدئولوژی ‌های تمامیت خواهِ را دارند و در بی ‌اعتمادی آنان نسبت به تئوری ‌های یکسان ‌اندیش و یوتوپیایی به سر می برند، آنها با اندیشه‌های انتقادی و پرسشگرِ شان برخلافِ همتایان پیشینِ خود، به آرمان‌ ها و سیاست‌ های بنیادگرایانه و نسخه پردازی ‌های ناکجاآبادی به دیدۀ شک و تردید می نگرند و قولِ مارکس را که “هر آنچه سخت و استوار است، دود می شود و به هوا می رود” تأیید می نمایند، این تشکیکِ فلسفی از هر نگرشی که قصدِ مهندسی اجتماعی و بازسازی ایدئولوژیکی جامعه را داشته باشد می ‌پرهیزد.

   این بخش از روشنفکری در افغانستان امروزی، گفتگو های انتقادی را به عنوانِ پادزهر گرایش‌های جامد و تحول‌‌ناپذیر تلقی می کنند و زمینه سازِ ایجادِ فضای مواجهه منطقی روشنفکران با “مدرنیت” به شمار می آورند، ورود به عرصۀ این گونه گفت ‌و‌ شنود های فکری و فلسفی روشنفکرانِ نسلِ امروز افغانستان را برانگیخته است که گرایش‌های یکسان ‌انگار را به یک سو نهند و توانایی خود را در راهِ تغییر و تحولی به کار برند که نه به تقلید ناسنجیده از غرب انجامد و نه جهانِ مدرنِ و قابلیت ‌های آن را یکسره انکار نماید؛ از نگاهِ این دسته از روشنفکران، مدرنیته نه به مرتبه ابزارِ مادی تنزل داده شود و نه به مثابه دشمنِ هویتِ ملی شان به شمار ‌آید، بلکه به عنوانِ جریانِ فکری گسترده و پیچیده تلقی شود که نه تنها مجموعه های روشنفکری را از جزمِ موافقت یا مخالفت صِرف با آن رهایی ببخشد بلکه انگیزه مواجهه خِرَدمندانه و مدنی را نیز بوجود آورد، به همین جهت است که مدرنیته، از نگاهِ این طیفی از روشنفکرانِ امروزِ  افغانستان، دیگر قلمروِ ارزش‌ ها و نهاد هایی تلقی نمی ‌شود که باید همۀ آن‌ها را یک پارچه پذیرفت یا نپذیرفت؛ بلکه از نگاهِ آنها، مدرنیته به عنوانِ چشم‌اندازی مطرح می ‌شود که عناصرِ روشنفکری را برای پرسش‌های کلیدی و بنیادینِ دورانِ شان فرا می‌خواند، به همین دلیل، شاید بتوان گفت که امروزه پس از گذشتِ سال های طولانی مسئلۀ مواجهه منطقی با موجِ “مدرنیت” به مسئلۀ اصلی ای بخشی از روشنفکران افغانستان تبدیل شده است.

   نسلِ جدیدِ روشنفکری افغانستان می پذیرد که هنگام جستجوی”حقیقت” باید بی‌ وقفه بر تفکرِ انتقادی و باز اندیشانه تکیه کند و همانندِ “روشنفکران ناموفق” دهه ‌های سدۀ گذشته، ذهنِ پرسشگرِ خود را در قربانگاه ایدئولوژی فدا ننماید، بدین سان، روشنفکرِ گفتمانی افغانستان، امروزه نه تنها با دیدِ باز و ذهنِ نقاد به سوی جهانِ  معاصر می نگرد، بلکه اشتیاق دارد که رها از تعصب و قید و بندهای ایدئولوژیک گذشته و اعتمادِ به نفسِ بیشتر با روشنفکرانِ جوامع دیگر از چشم اندازِ “پسِ پردۀ بی خبری”  راولزی  به “مکالمه” و “مفاهمه” بپردازد، چنین تحولِ ذهنی و فلسفی است که زمینه توجه نقادانه و در عینِ حال واقعبینانه‌ترِ روشنفکرِ افغانستانی به مسئله هویت تمدنی و میراث فرهنگی را نیز بوجود می آورد تا بتواند در یک بازبینی و بازشناسی نقادانه به این پرسش پاسخ دهد که آیا روشنفکر تنها متخصص در رشته ‌های گوناگونِ علمی است یا در عینِ حال اندیشه ‌ورزی است در جست و جوی “حقیقت” بی‌آنکه هرگز بتواند به مطلق آن دست یابد؟.

    هدفِ چنین روشنفکری رد یا پذیرشِ یک پارچۀ مفاهیم و نظریه ها نیست بلکه ارزیابی فلسفی و معرفت‌شناختی آنها در آینۀ تحولاتِ دوران معاصر و باز سنجی عملکردهای اجتماعی در پرتوِ اطلاعات تازه برای بازگشایی افق های جدیدِ گفتگو و نقادی‌ است، هرچند روشنفکرِ امروزِ افغانستان همچنان با محدودیت ‌های جدی روبرو است، اما چنین به نظر می‌ رسد که توانسته باشد فاصله میانِ دو اندیشۀ بومی و جهانی را کمتر کند و تاریخ خود را با تفکرِ انتقادی و نه از سرِ مصلحت ‌اندیشی‌ های سیاسی و ایدئولوژیک باز اندیشد، در این صورت است که امکانِ گذارِ موفقانه از “خوش خیالی های روشنفکری” را تجربه نماید و جایگاهِ شایسته برای “روشنفکر ـ شهروند” بوجود آورد تا تعلقِ خاطرش به “سیاست” و “قدرت” فراتر از “جذابیت ایدئولوژیک”؛ بلکه مبتنی بر “مسئولیتِ اخلاقی” باشد.

سوال: آیا می‌توان ، از نسل روشنفکری افغانستان در تاریخ معاصر مان سخن گفت؟ در صورت پاسخ مثبت  بن‌مایه یا بنیاد کار این چند نسل، مشترکات زیادی داشته است؟ اگر بله، چه چیزی آنها را در یک نقطه جمع می‌کند؟ 

اگر تاریخ روشنفکری صد سالۀ اخیر افغانستان را در نظر بگیریم می توان از چند نسل روشنفکری سخن بگوییم:

1.         نسل عصر مشروطه خواهی اول و دوم

2.         نسل دوران دموکراسی صوری دهۀ چهل        

3.         نسل دوران حاکمیت چپ

4.         نسل دوران پسا چپ

5.         نسل دوران پسابن

6.         و نسل رویارویی با افراط گرایی – بویژه طالبان

هرکدام از این نسل ها از تکثر و تنوع درونی خود نیز برخوردار بوده و هستند، اگر از استثناها چشم پوشی کنیم، می توانیم بگوییم پرسش ها و مفاهیم بنیادین در هر دوره اکثرا مشترک یعنی بیشتر سیاسی بوده اند، اما درک تفاوت ها نیز برای تحلیل اوضاع آنها واجد اهمیت است.

روشنفکری بنابر تعریف، البته با در نظر داشتِ روش تبارشناسانه، از نظرِ من بدون اینکه سرآغازِ مطلق برایش در نظر گرفته شود در بستر تاریخ مورد مطالعه می گیرد، به همین جهت تجربۀ روشنفکری تجربۀ همه زمانی و دارای روایتِ یگانه نیست.

 تفاوتی که در تجربۀ روشنفکری کشور هایی مانند افغانستان و جوامع مدرن وجود دارد این است که در تجربۀ کشورِ ما بیشتر دنبال کردنِ تأثیرگذاری در حوزه های سیاسی و گاه اجتماعی در نظر بوده است و اما تجربه های جوامع مدرن و توسعه یافته نشان می دهند که آنها برای تولید و درنوردیدن مرز های دانش اهمیت اساسی قایل شده اند. 

به زبان دیگر مشرب های روشنفکری در کشورِ ما و حتی حوزۀ ما، بیشتر تحت تأثیر انگیزۀ تغییرات سیاسی شکل گرفته اند، نه تغییرات فرهنگی با مایۀ معرفتی و فلسفی، البته جوامع مدرن تجربۀ روشنفکری شان از گذرگاه های نواندیشی های معرفتی عبور کرده و حوزه های سیاسی – اجتماعی را درنوردیده است، چیزی که در کشور ما و حتی در حوزۀ ما این دو مرز چندان در نظر نبوده اند. و البته این امر دلیلی هم دارد و آن وضعیتِ حاکم استبدادِ ستبرِ شرقی است.

سوال: این چند نسل چه تفاوت هایی داشته اند؟ 

همانگونه که وجه مشترک مشرب های روشنفکری در جامعۀ ما و حتی حوزۀ ما را داشتن انگیزۀ سیاسی برای تغییر مطرح نمودم، تفاوت های شان را نیز می توان برجسته کرد، در واقع دو رویکرد عمدۀ بوده است که روند های روشنفکری از همدیگر جدا نموده است:

1. بومی گرایی که حتی به ایدئولوژیک شدنِ سنت می انجامد، بحث های شورانگیزِ “بازگشت به خویش” در جبهۀ راست و تفسیر های  مادی از میراث فرهنگی ما در جبهۀ چپ و طرح “جغرافیای معنوی شرق” در برابرِ تمدن غرب، از این دست اند.

2. شیفتگی برای مدرنیزاسیون – نه مدرنیته، برخی چنان فریفتۀ خِرَدابزاری مدرن بوده اند که همه چیز را در نوسازی و گریز از ذخایر تمدنی و میراث فرهنگی، معنوی شان می بینند. چیزی که خطرِ بیوپولتیک در آن نادیده گرفته می شود.

به بیان جامعه شناسانه می توان گفت تقریبا همیشه دو شکاف مهم: شکاف دولت / ملت و شکاف سنت/ مدرنیته، افغانستان را دچار مشکل کرده است، بنابراین خطری که نگاهِ مشرب های روشنفکری به تحولات را تهدید می کند همانا برخوردِ سلیقوی با مدرنیته است، به این معنا که روشنفکرِ ما حد اکثر یا در قبال مدرنیت وجه سلبی آن را اصل قرار می دهد و برجسته می کند و یا وجه ایجابی آن را اساس قرار می دهد و یکسویه در همین راستا کانتکست جهان زیست جامعه را در نظر نمی گیرد.

 جا دارد در رابطه با مشرب های روشنفکری در افغانستان از چهار تیپِ آنها نیز سخن بگویم. روشنفکرانی که به قول جولین بندا محافظه کار و سازشکار اند و نیز به تعهد خود عمل نکرده اند. روشنفکران ارگانیک به قول انتنیوگرامشی که از خرده منافع بخشی از جامعه سخن به میان آورده اند.

تیپ سومی هم تجربه شده است به گونۀ که پیشفرض آرمانی دارد و بر بنای روایت کلان از تعهد اجتماعی نیز سخن می گوید. چیزی که سارتر هم به آن اشاره کرده است. البته این هم نمونۀ کلاسیک از روشنفکری است، روشنفکر باینری یا قطعیت اندیش.

و اما در شرایطی که ما بسر می بریم می توانیم از باز بودن و تعهدِ اخلاقی روشنفکر در برابرِ “دیگری” نیز هم سخن بگوییم، روشنفکر در این وضعیت هم می اندیشد و پرسش می کند و نیز در صحنۀ گفتمان و عمل اجتماعی در حوزۀ عمومی حضور می باید، این در صورتی است که به خاطرِ منافع و موقعیتِ خودش سیاه و سفید نمی کند، نگاه اش خاکستری است، همچنان دوگانه انگار نیست. البته پارادوکس تولرانس در برابرِ جزم اندیشی و افراط گرایی را نیز از یاد نمی برد. روشنفکرِ فازی قطعی نمی اندیشد و در پی انرژی بخشیدن برای تغییراتِ مثبت است، چیزی در مجمع مهر موردِ نظرِ ماست.

سوال: یادم است درجایی گفته بودید، با در نظرداشت روش تبارشناسانه، روشنفکر باید در بستر تاریخ مورد مطالعه قرار گیرد. اگر این اصطلاح «بستر تاریخ» را در پیوند به روشنفکری افغانستان در نظر گیریم، چه به دست مان می آید؟ 

 مرادِ من از اصطلاح “تبارشناسانه” مفهومی است که در علوم انسانی معاصر رواج دارد و از جمله سنت های نظری-روشی است که به بررسی پدیده ها در تطورِ تاریخی شان می پردازد و با شناسایی صورت بندی های تاریخی پدیده ها، جایگاهِ انتقادی مناسبی برای درک شرایط جاری آن ها و در نسبت به قدرت به وجود می آورد. روشنفکری از این منظر، بدون اینکه سرآغازِ مطلق برایش در نظر گرفته شود در بسترِ تاریخ موردِ مطالعه می گیرد، به همین جهت روشنفکر تعریف مشخص و معینی ندارد و نیز تجربۀ روشنفکری تجربۀ همه زمانی و دارای روایتِ یگانه نیست.

 اگرچه در متن های اجتماعی مدرن تجربۀ روشنفکری عقبه های معرفتی و فلسفی داشته اند، اما این ماجرا در افغانستان عمدتاً با سیاست پیوندی جدی داشته و در بستر تاریخ گسست و پیوست خود را نشان داده است که می شود روند آنرا در قالبِ رویداد های تاریخی موردِ بررسی قرار داد، البته تحلیل فرهنگی فلسفی آن را در حدِ یک گزارش می توان ارائه نمود و ارزیابی اش با در رابطه با مدرنیت را نیز “شتابزده” عنوان کرد، به همین خاطر متأسفانه بحث های ارائه شده از طرف نسل های روشنفکری در افغانستان از سطحِ جدال ‌های روشنفکرانه‌ جهانِ سومی فراتر نرفته و نتوانسته است از ساحتِ احساسات و هیجانات خود را به ساحتِ تحلیلِ علمی و فلسفی برساند. 

در افغانستان روشنفکر گاه خود را با وجودِ اینکه مجهز با تعهد اجتماعی و دارای سودای تغییرِ جامعه معرفی می کرد، تغییری که بیشترینه معطوف سپهرِ سیاسی بود، اما برای حوزه های مهم دیگر مانندِ فرهنگِ جامعه، توانایی های معرفتی، وجدان عمومی و هوشیاری تاریخی نقش برجستۀ را در نظر نمی گرفت.  

روش تبارشناسانه نشان می‌دهد که روشنفکری در افغانستان یک پدیدۀ پیوسته و پویا نیست، بلکه نتیجۀ تعاملات پیچیدۀ از عوامل داخلی و خارجی، سنت و مدرنیته، و قدرت و مقاومت است. بررسی این بسترِ تاریخی می ‌تواند به درک بهتر وضعیتِ کنونی و چالش‌ های روشنفکری در افغانستان کمک کند.

سوال: استاد اگر از تاریخ بگذریم و به حال بیاییم، آیا به معنی واقعی کلمه روشنفکر داریم؟ 

امروزه به جای تعریفِ نوع افلاطونی روشنفکری، بیشتر از کارِ روشنفکری و نشانه های آن سخن به میان می آید، در واقع شبکۀ درهم تنیدۀ ویژگی هاست که مفهوم روشنفکری را معنادار می کند، بنا براین، نقدِ قدرت و ترجیح حقیقت، اندیشیدنِ معطوف به فرهیختگی اجتماعی، ذوق ورزی فراتر از موضع حرفه ای، استقلال و نداشتن رسالت از جانب هیچ کس، پیام رسانی با لحنِ تأثیرگذار به مخاطبان، رهایی از پیشداوری، نفی تعصب، افسون زدایی از چهرۀ ولایت های کذایی، اصالت برای طرحِ پرسش های دشوار، تحول پذیری و شناسایی درماندگی زمانِ حال، بازیگری فرهنگی توأم با تعهدِ اجتماعی و گرایش به ارزش های اخلاق مدنی، نشانه های از روشنفکری به شمار می آیند که با جنبه های حداقلی و حداکثری آن مورد مطالعه قرار می گیرند، در افغانستان با وجودِ اینکه از این نشانه ها کم دیده می شوند و چهره های روشنفکری به ندرت جمیع ویژگی های یاد شده را در گفتار، رفتار و موقف گیری های شان تبارز می دهند، اما دیده می شود که نوعی گسست از روشنفکری سنتی بوجود آمده و بحثِ وفاداری به “نقدِ قدرت”، “نوگرایی” و “جستجوی حقیقت” زمینۀ این را بوجود آورده است که روشنفکران به قدرت بیندیشند ولی برای قدرت نه ‌اندیشند. 

سوال: فعلا به ‌نظر تان ما دچار چندگانگی در فضای روشنفکری مرتبط به افغانستان هستیم؟ منظورم این است که حالا، ما چند نوع روشنفکر داریم؟ 

بله، فضای روشنفکری مرتبط به افغانستان به ‌نظر می‌ رسد دچار چندگانگی است، و این چندگانگی ناشی از تفاوت‌ های تاریخی، گفتمانی، و جغرافیایی است. بر اساس تحلیل وضعیتِ کنونی، می‌توان روشنفکران افغانستان را در چند دسته کلی تقسیم ‌بندی کرد:

روشنفکران سنت‌گرا، روشنفکران لیبرال، روشنفکران ملی‌گرا، روشنفکران دینی، روشنفکران چپ‌گرا، روشنفکران پراگماتیست، روشنفکران فمینیست، روشنفکران نوگرا و سکولار.

 این چندگانگی نشان ‌دهندۀ تنوع فکری و گفتمانی در فضای روشنفکری افغانستان است، اما در عین حال به دلیل نبود یک فضای مشترک برای گفت‌وگو و تعامل، موجبِ تفرق و عدم انسجام در حرکت‌ های روشنفکری نیز شده است. نبود یک گفتمان یکپارچه یا توافق بر سرِ اولویت ‌ها، یکی از چالش‌های بزرگ روشنفکری معاصر افغانستان به شمار می رود.

سوال: سوال: چه برداشتی از روشنفکران افغانستانی در تبعید یا خارج از کشور دارید؟ آیا ما جریان روشنفکری در بیرون از افغانستان داریم؟ 

روشنفکران افغانستانی در تبعید یا خارج از کشور نقش مهمی در شکل‌دهی به گفتمان روشنفکری مرتبط با افغانستان ایفا می‌ توانند. مهاجرت گستردۀ ناشی از جنگ‌ ها، ناامنی، و بحران‌ های اجتماعی و خطراتِ افراط گرایی و تروریسم باعث شده که بسیاری از تحصیلکرگان و روشنفکران افغانستان در کشور های مختلف جهان پراکنده شوند. با این حال، فعالیت‌های آنان در بیرون از افغانستان، هم فرصت ‌ها و هم چالش‌هایی را برای جریان روشنفکری افغانستان به همراه دارد.

  روشنفکران افغانستان با وجودِ اینکه دشواری های بی وطنی را تجربه می کنند، اما با وجودِ آن می توانند برای گسترش گفتمان روشنفکری مفید و مؤثر واقع شوند. به گونۀ مثال می توانند:

–       در جهتِ حفظ و گسترش گفتمان روشنفکری با بهره گیری از ابزارهایی مانند رسانه ‌های بین‌المللی، نشریات، و کنفرانس‌ ها مدد برسانند و به مسائل سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی افغانستان توجه جهانی را جلب نمایند.

–       در زمینۀ ارتباط با گفتمان‌ های جهانی نقش ایفا کنند، زندگی در محیط ‌های چندفرهنگی به آنها اجازه می دهد تا از دیدگاه‌های جدید بهره‌مند شوند و ارتباطی میانِ گفتمان روشنفکری افغانستان و مسائل جهانی ایجاد کنند. این تعامل می‌تواند به غنای فکری آنان بیفزاید و نگاه تازۀ به مسائل افغانستان ارائه دهد.

–       روشنفکران در جهتِ حفظ هویت تمدنی و فرهنگ افغانستان می توانند نقش ایفا کنند، بسیاری از آنها از این ظرفیت برخوردار اند. آن‌ها از طریق نوشتار، سخنرانی‌ها، و حتی پروژه‌ های هنری، میراث فرهنگی و تاریخی افغانستان را حفظ کرده و انتقال می‌دهند.

روشنفکران افغانستانی در تبعید بخشی مهم و تأثیرگذار از جریان روشنفکری مرتبط با افغانستان هستند. با این حال، برای اینکه این جریان بتواند نقش مؤثرتری ایفا کند، نیازمند انسجام بیشتر، تعامل سازنده‌تر با داخل افغانستان، و ایجاد بسترهایی برای همگرایی فکری است.

سوال: خلای روشنفکران تبعیدی را در چه می ‌بینید؟ 

خلاء روشنفکران تبعیدی افغانستانی ناشی از چندین عامل است که عمدتاً به جدایی جغرافیایی، اجتماعی، و فکری از جامعۀ داخل افغانستان مربوط می ‌شود. این خلاء ها به معنای محدودیت ‌ها و ضعف ‌هایی هستند که تأثیرگذاری آنان را در شکل‌دهی به گفتمان روشنفکری و ایجادِ تغییرات در جامعه افغانستان کاهش می‌ دهند. اما با ایجادِ پل ‌های ارتباطی قوی‌تر، تمرکز بر مباحثِ اساسی افغانستان، و انسجام میان خودِ روشنفکران، می ‌توان این خلاء ها را تا حد زیادی کم کرد.

سوال: روشنفکر امروز افغانستان باید کدام رویکرد را پیش گیرد؟ 

روشنفکران امروز افغانستان، با توجه به وضعیتِ بحرانی و پیچیدۀ کشور، باید رویکردِ چندبُعدی و متوازن را در پیش گیرند که هم نیازهای فوری جامعه را پاسخ دهد و هم افق بلندمدت برای توسعۀ فکری و اجتماعی را مدنظر داشته باشد.

 روشنفکر امروز افغانستان باید نقش خود را به‌ عنوان یک نیروی مخالف افراط گرایی، منتقدِ دارای روشمندی، و راهنمای فکری جامعه بازتعریف کند. آنها باید بر پایۀ شناختِ عمیق از واقعیت‌های بومی، به دنبال ایجادِ تغییراتِ اجتماعی باشد و همزمان ارتباط مؤثر با گفتمان‌های جهانی برقرار کند. در این مسیر، عمل‌گرایی، تقویت همبستگی اجتماعی، و تعامل با نسل جوان می‌تواند محورهای مؤثر برای موفقیت باشد.

سوال: روشنفکر افغانستانی با روشنفکر دنیای مدرن چه تفاوت دارد؟

تفاوت میان روشنفکر افغانستانی و روشنفکر دنیای مدرن به گونۀ عمده از شرایط تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی نشأت می‌گیرد. این تفاوت‌ها باعث می‌شوند که وظایف، رویکردها، و چالش‌های روشنفکران افغانستانی و همتایان آنان در جوامع مدرن متمایز باشد.

 روشنفکران افغانستانی در بستری فعالیت می‌کنند که چالش‌های بنیادین اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی برجسته هستند. آنها بیشتر نقش یک مبارز و آگاه ‌ساز را دارند و دغدغه‌ های شان برای بقا، گذارِ دموکراتیک، و عدالت متمرکز است. در مقابل، روشنفکران دنیای مدرن در فضایی فعالیت می‌کنند که بستر های اصلی مدرنیته و دموکراسی تثبیت شده ‌اند، و آنها بیشتر بر مسائل انتقادی و تخصصی‌تر تمرکز دارند. این تفاوت‌ها به وضوح نشان می ‌دهند که روشنفکران افغانستان باید باداشتنِ ظرفیتِ تحلیل دقیق از فرصت ها و تهدید های کشور، از تجاربِ جهانی نیز برای نظریه پردازی ها و موضع گیری های شان در رابطه با افغانستان بهره بگیرند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالبصیر مصباح
عبدالبصیر مصباح
سید عبدالبصیر مصباح، لیسانس روزنامه‌نگاری از دانشگاه کابل و ماستری علوم ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی دارد. وی همچنین سردبیری هفته‌‌نامه پرسشگر در بامیان، خبرنگاری با رادیو-تلویزیون میوند و فعالیت ژورنالیستی با خبرگزاری جمهور را در کارنامه‌ی خود دارد. مصباح برای یک‌دهه در رشته‌ی روزنامه‌نگاری در افغانستان تدریس و به‌حیث نویسنده همکار با فصلنامه‌ی کمیسیون حقوق بشر افغانستان کار کرده است و اکنون در آلمان زندگی می‌کند.
مطالب مرتبط

ترک پاسخ به دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

نوشته های دیگر

آخرین نظریات شما