پناهی نیشهر
همیشه به این فکر میکردم که خداوند این مخلوقات را چرا خلق کرده است؟ اصلأ چرا این مورد را در فروع دین گذاشته است؟ وقتی به نتیجهی عمل این گروه میدیدم، نتیجه را کاملأ بر عکس مییافتم. این پرسش مرا رها نمیکرد. کسی به این پرسش پاسخ هم نمیداد. تعدادی متأثر از هگل آن را ظهور شر کنترل ناشدهای جامعه شرقی تفسیر میکند. اما وقتی با مولانا آشنا شدم، او به صورت غیر منتظره پاسخم را داد. اگر با زبان تمثیلی مولانا اندکی آشنایی داشته باشیم تا حدودی با دامنه تعالیم او بدون مراجعه به استاد دسترسی پیدا میکنیم. مولانا شناسان میدانند که تعالیم او دریای بی کرانه است و درک پژوهنده از اشعار او، نهایتأ به ظرفیت خود شخص بستگی دارد: «گر بریزی بحر را در کوزهای/ چند گنجد، قسمت یک روزهای».
در فرهنگ واژگان مولانا و جهانبینی او، مفهومی به نام «قلمروی غفلت» وجود دارد. مولانا به صورت تمثیلی اشاره میکند که پدیده و قالبی مثل محتسب برای وجود جهان لازم است، حتی اگر کارکرد منفی داشته باشد. اصلأ کارکرد منفی آن، منظور است. به باور مولانا، خدا جهان را آفرید تا آن گنج پنهان را آشکار کند. از این رو میخواهد که جهان وجود داشته باشد تا نیروهای آفرینندگی بالقوۀ بیشماری که در صفات او پنهاناند، به نمایش درآیند. ولی از لحاظ بقای جهان لازم است تا دانش حقیقی اشیاء، آنچنانکه هستند، از اکثر ساکنان زمین پنهان نگاه داشته شود. زیرا در غیر این صورت، مردم به فعالیتهایی که برای نمایش تمام و کمال صفات حق لازم است نخواهد پرداخت. از اینرو حق طالب، وجود بعضی چیزهاست که انسان خلق آنها را از خداوند انتظار ندارد؛ اما خداوند وجود این چیزها را نه به خاطر خود آنها؛ بلکه به عنوان لوازم هدف غایی خود از آفرینش جهان اراده میکند. مثلأ خداوند طالب آن است که فراموشی وغفلت از او در جهان وجود داشته باشد.
خدا برای آنکه «قلمروی غفلت» را حفظ کند، چشم انسان را بر واقعیت حقیقی اشیاء فرو میبندد. واقعیت حقیقی اشیاء را جز بر اهل باطن، بر دیگران پوشیده میگذارد. حتی اگر دیگران در قالبها و اشکالی متفاوت ادعای دعوت به سوی خداوند را به عهده بگیرند. این گروه ها در ترمنولوژی مولانا به قشریون و صورتگرایان مشهور است. شعر معروف «ما درون را بنگریم و حال را/ نه بیرون را بنگریم و قال را»ی او حکایت از همین مورد دارد. مولانا اشارات خدا به حفظ جهل انسان را در چنین آیاتی مشاهده میکند: «کافران نیرنگ کردند و خدا نیرنگ کرد و خدا از همۀ نیرنگیان ماهرتر است(آل عمران، 54). «خدا بر قلوب شان مهر زده و بر گوش و چشمهایشان پردهای هست (بقره، 7). مولانا در مثنوی شعری نیز با همین مضمون دارد: «استن این عالم ای جان، غفلت است/ هوشیاری این جهان را آفت است/ هوشیاری زآن جهان و است و چو آن/ غالب آید پست گردد این جهان/ زان جهان اندک ترشح میرسد/ تا نغرد در جهان حرص و حسد/ گر ترشح بیشتر گردد ز غیب/ نی هنر ماند در این عالم نه عیب(مثنوی، دفتر اول، 70-2066). همچنین در فیه مافیه مولانا میگوید: « این خانه بنایش از غفلت است و اجسام و عالم را همه قوامش از غفلت است. این جسم که بالیده است نیز ازغفلت است. و غفلت کفر است و دین بی وجود کفر ممکن نیست زیرا دین ترک کفر است.»