سید برهان الطافی، استاد دانشگاه و دانشجوی دکترای روابط بینالملل
وقتی از برساخته شدن انسان گپ میزنیم، مراد ما این است که فکر انسان در چارچوب روابط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی شکل میگیرد و انسان در این چارچوب صاحب هویت میشود. فرایند شکلگیری فهم انسان، ممکن است در سطح فردی و یا اجتماعی رخ دهد و این روند نشاندهندهی این است که بسیاری از آنچه که به عنوان «واقعیت» یا «حقیقت» در نظر میگیریم، در واقع نتیجهی تاثیرات و ساختارهای اجتماعی و یا فرهنگی است که «برساخته» میشوند.
در برساختهشدن انسان، با سؤالهایی از این قبیل مواجه میشویم: «هویت انسان ثابت است یا قابل تغییر؟»، «طرز تفکر آدمی نسبت به همنوعانش از کجا سرچشمه میگیرد؟» و یا اینکه «محیط اجتماعی و فرهنگی چه نقشی در شکلگیری طرز تفکر و در نهایت هویت و کرکتر ما دارد»؟
در پاسخ به این پرسش دیدگاههای مختلف مطرح گردیده، دانشمندان هر کدام نسبت به فرآیند برساخته شدن انسان ایده و باور خاصی دارند.
نظریه پردازان حوزه زیستشناسی فاکتور «ژنتیک و وراثت» را علت میدانند. به باور آنها، در روند برساختهشدن انسان، ترکیب ژنها از والدین، ویژگیهای فیزیکی، سلامت، تمایلات و شخصیت انسان از جنین تا بلوغ برجسته اند.
دانشمندان علوم اجتماعی و فرهنگی « فرهنگ، زبان، نهادها، باورهای اجتماعی، محیط خانواده و ارزشهای اجتماعی» را به عنوان زمینه و عوامل برساخته¬شدن انسان بیان نمودهاند.
کارشناسان حوزه آموزش «فرآیندهای یادگیری و تجرببیات عاطفی» را اساس برساختهشدن انسان دانستهاند. مختصصان حوزه روانشناسی، به موضوع برساخت روانی انسان اشاره کرده است. روانشناسان معتقدند که انسان در تعامل با محیط و تجربیات شخصی برساخته میشود. به اعتقاد آنها در فرآیند برساختهشدن انسان «رشد شناختی، هیجانی و اجتماعی انسانها با کمک تعاملات اجتماعی و فردی، به طور مداوم برساخته» میشود.
اندیشمندان نظریهی برساختگرایی یا سازهانگاری بر این باور هستند که «انسان در ارتباط تنگاتگ با جامعه» قرار دارد و «برساخته شدن انسان در جامعه و تاریخ» شکل گرفته است. سازهانگاران اضافه میکنند که انسان ریشه در «تجربه زیستی و حافظه تاریخی» دارد و در این فرآیند به تاریخ شکل می-دهد و از آن تأثیر میپذیرد و توسط آن شکل میگیرد.
صاحب نظران سازهانگاری، انسان را موجودی نیازمند میدانند و برای این اعتقاد هستند که نیازهای او « در سرشت او، جامعه و تاریخ» ریشه دارد و این نیازها میتواند انسان را هراسان، ناامن و آرام سازد.
الکساندر ونت، صاحب نظر مطرح این تئوری، «نیازهای انسان¬ها» را در قالب تئوری سازهانگاری بر پنج اصل میداند. به باور او امنیت فیزیکی، امنیت هستی شناختی، معاشرت با دیگران، احترام به نفس و تعالی انسانی از مهمترین فاکتورهای فرآیند برساختهشدن انسان به شمار می¬رود.
در اینجا یک پرسش مهم بهوجود میآید: اینکه انسانها با زمینههای مختلف اجتماعی و فرهنگی، چگونه میتوانند به درک و همدلی برسند؟ این درک میان دوطرف را میتوان «فهم بینالذهنی» گفت. خوب است که این مساله را کمی توضیح دهیم.
این موضوع به این معنی است که شناخت و درک انسانی در عالم ذهن امکان پذیر است و در این نقطه محقق میشود. مثلاً یک مهندس نمیتواند یک نجار را درک و فهم نمیتواند، چون فهم و جهان بینی هر دو متفاوت است. بهعبارت دیگر، «فهم¬ بینالذهنی» میان این دو طیف به آسانی شکل نمی-گیرد. همچنان، فهم یک ستاره شناس با یک استاد سیاست کاملاً متفاوت است. زیرا شناخت و دادههای ذهنی میان آن دو مشابهت و تعامل ندارد. پس هم¬ذاتپنداری میان ستاره شناس و سیاستمدار شکل نمیگیرد، چون فرآیند شکلگیری شاخت آن دو تا، از جهان و فهم¬ها آنها از هستی متفاوت است. جهانبینی و تصویر انسان از خودش، از اجتماع، از طبیعت، از انسانهای دیگر، از علم، از تجربه و… در پرتو فهماش ساخته و پرداخته میشود.
برای تاینکه بتوان میان این دو فکر که از خاستگاه کاملا متفاوت بلند میشوند، ارتباط برقرار کرد؛ باید برای شکلگیری «فهم بینالذهنی» زمینهسازی نمود. اما چگونه میتوان با وجود این تفاوت در فهم دو شخص، رابطه ایجاد کرد و به «فهم بینالذهنی» رسید.
متفکرین عوامل شکلگیری فهم بینالذهنی انسان را متفاوت میدانند. اما به زبان ساده میتوان گفت که این نوع فهم در شرایط همزبان بودن، اشتراک معنایی، عدم حساسیت به تفاوتهای شخصیتی و فرهنگی، شکلگیری فضای همدلی، مشارکت و گوش دادن به همدیگر، توجه به وجدان و امور اخلاق بشری امکان پذیر میشود. طرفین در هنگام تعامل باید از زبان مشترک و مفاهیم مشابه بهرهگیرند، تا اطلاعات به درستی منتقل و درک شوند و این حالت موجب فهم بین الذهنی میشود. افراد باید به پیشفرضها، تجارب و زمینههای مختلف فرهنگی و ارزشی یکدیگر توجه کنند تا بتوانند به یک فهم مشترک برسند و این کار موجب عدم حساسیت به تفاوتهای فردی و فرهنگی در فرآیند برساختهشدن میشود.
در فهم بین الذهنی، همدلی و همنوایی بسیار مهم است. شنونده باید بتواند با استفاده از همدلی و تفسیر دقیق، پیام گوینده را درک کند و آن را با موقعیت و شرایط خود تطبیق دهد. پروسه شکلگیری فهم بینالذهنی نیازمند مشارکت و گوش دادن فعال است. این به معنای درک و تأمل در پیامها، بازخورد دادن و پیگیری نکات مبهم است.
در نهایت، فهم بینالذهنی نه تنها به تبادل اطلاعات محدود نیست، بلکه به درک و همدلی در فرآیندهای اجتماعی و شناختی نیز مربوط میشود. این فرآیند زمانبر است و به تعاملات مداوم و بازخوردهای مستمر نیاز دارد.
بسیار عالی