بودن در گفتگو

0
925

ورودِ انسان به پهنۀ هستی، چونان هستندۀ تاریخمند، از همان آغاز با گشودگی‌ای بنیادین همراه بوده است؛ گشودگی‌ای که نه‌تنها ویژگی وجودی، بلکه نقطۀ عزیمت تاریخ انسان به‌شمار می‌آید. این گشودگی، در گذرِ زمان، صورت‌ها، شدت‌ها و دلالت‌های گوناگونی یافته است؛ گاه در چارچوب های بسته، و گاه در افق‌هایی فراخ و رها گشوده شده است. نحوه و دامنه، شتاب و درنگ، تنوع و ژرفای این گشودگی، بسته به ویژگی‌های هر دورۀ تاریخی، جامعه، فرهنگ، باورهای اساسی و نظام‌های دانشی و ارزشی، دگرگون شده و به صورت‌های چندگانه و رنگارنگ در تاریخ تجلی پیدا کرده است.

  در این میان، مجموعه سرزمین‌هایی که زبان فارسی رشتۀ پیوندشان است، نمونه‌ای کم همتا از بسترهای بارورِ گفتگوی میان فرهنگی به شمار می‌آیند.  زبان فارسی نه تنها وسیله‌ای برای روایتِ تاریخ و بیانِ زیبایی، بلکه ظرفی برای حکمت و معنویت عمیق بوده است؛ ظرفی که اندیشه‌های گوناگون را در خود جاداده و مبدل به جریانِ سیال و چندآوا ساخته است. از دل همین چندآوایی، سنت‌های فکریِ پهلوی و هندی، هلنی و سامی، بودایی و مزدایی، در ساز‌و‌کارِ نو درهم آمیخته‌اند و چشم‌اندازِ پدید آورده‌اند که فراتر از مرزهای جغرافیا، به “افقِ انسانیِ مشترک” می‌اندیشد.

  نمونۀ تاریخی این پیوندها را می‌توان در رگ‌های گستردۀ “جادۀ ابریشم[1]” که “دارای اهمیت جهانی است”( Laufer,1919 : 185 ) جستجو نمود؛ شبکه‌ای که از چین تا مدیترانه امتداد داشت، جادۀ که نه تنها محملی برای مبادله کالاهای اقتصادی، بلکه به‌عنوان گذرگاهی برای تبادل اسطوره‌ها، فرهنگ‌ها، اندیشه‌ها، حکمت‌ها، خردها و هنرها نیز عمل کرده است. از همین رو نگاره‌های مانوی از سغد گذشتند و به دیوار معابد چین رسیدند؛ نغمه‌های باربد، موسیقی ساسانی را در بغدادِ عباسی و اندلس اموی طنین‌انداز کردند؛ و هنر ایرانی، در آغوش معماری گورکانی، تاج‌محل را آفرید. این همبافتگی نشان می‌دهد به‌راستی هیچ فرهنگ خالصی وجود ندارد؛ پیوند، شرط زایش و امتزاج، رمز بقا و پایستگی است.

  یورش اسکندر، هرچند فصل خشنی از تاریخ بود، اما بذر ترکیبِ “گریکو- بودیک[2]” را در آسیای میانه کاشت: حکمت یونانی با کیش بودایی همنشین گردید و در حوزۀ تمدنی ما، شکل نو از تفکر زاده شد. سده ‌ها بعد، در بغداد عباسی، همین روح امتزاج به اوج رسید؛ جایی که “بیت‌الحکمه” همچون کوره‌راه زبان‌های یونانی و سریانی، پهلوی و سانسکریت را به عربی گرد آورد و مترجمان فارسی زبان، سریانی و نبطی متون فلسفه و طب و نجوم را به سیاقی تازه بازنوشتند. بر زمینِ چنین همزیستی بود که اندیشه‌ورانی چون فارابی و ابن‌سینا بالیدند – چهره‌هایی که “تأثیر دائمی بر تفکر منطقی دانشمندان لاتین گذاشته”( Sharif, 1951: 91) و فلسفۀ یونان را در بستر توحیدی اسلامی بازاندیشیدند و سپس ایده ‌های شان، پس از ترجمه به لاتینی در تولدو و سیسیل، در رگ‌های رنسانس اروپایی گردش یافت. ابن‌رشد، با شرح انتقادی بر ارسطو، عقلانیتی بنا نهاد که توماس آکویناس، دکارت و اسپینوزا بر آن تکیه زدند؛ و چنین ترجمه و تفسیری بود که “ارسطوییِ چپ[3]”(  Bloch, 2023: 14) را در برابر اسکولاستیک رسمی کلیسا آفرید.

  اما این رود تبادل، یک‌سویه نبود. از سدۀ پانزدهم، اروپای در جستجوی شرق، گام به قلمرو زبان پارسی گذاشت. نخست ایتالیایی‌ها، با سفرنامه‌های باربارو، زنو و کنتارینی، و با چاپ “قانون” ابن‌سینا در چاپخانۀ مدیچی، چشم به جاذبه های زبان فارسی دوختند. نسخه‌های شاهنامه و دیوان حافظ راهی واتیکان شد و محققانی چون رایموندی و دلاواله، سپس پیتزی و ساکونه، شعر فارسی را به بانگ ایتالیا درآوردند. رنسانس ــ خیزشی که اروپای سده‌های میانی را به‌سوی نوزاییِ اندیشه، هنر و دانشِ عتیق کشاند ـ خود بر خوانِ میراثِ یونان و روم بالید. در گامِ بعد، این جنبش نوزاینده “پرشیا باروک[4]” را در آغوش گرفت؛ جلوه‌ای پرشکوهی که از زیبایی که ایتالیایِ قرن هفدهم با الهام از شیوه‌های شرقی می‌آراست.

  شعر فارسی، با صدای خیام، مولانا، حافظ و سعدی، این جریان را محتوای پرجاذبۀ بخشیده است. رباعیات خیام در بازآفرینی ادوارد فیتزجرالد، زبان ویکتوریایی را از ژست خشک اخلاقی رهاند و به طنین سوفیستی آراست؛ فیتزجرالد نه تنها ترجمه کرد، که ترجمۀ خویش را به آیینۀ حیرت بدل ساخت. مولانا، به واسطۀ رینولد نیکلسون و سپس آرتور آربری، از بلخ و قونیۀ سدۀ هفتم به سدۀ بیستم به حوزۀ انگلیسی زبان سفر کرد و در صدای ویلیام بلیک، رابرت بلای و حتی متیوکینگ طنین انداخت.

  حوزۀ آلمانی زبان، بیش از هر نقطۀ دیگرِ اروپا، شیفتۀ شورِ مشرق شد. نخست یوزف فون هامر پورگشتال دیوانِ حافظ را به آلمانی درآورد؛ اندکی بعد، یوهان ولفگانگ گوته با الهام از همان ترجمه، “دیوانِ غربی – شرقی” را سرود، حافظ را “مقدس[5]”( Goethe, 1819: 5) و “سرمشق[6]” خویش خواند و راهِ نو در ادبیات تطبیقی گشود. سپس فریدریش روکرت و اوگوست فون پلاتن قالبِ غزل را به زبان آلمانی نشاندند و وزن و قافیۀ تازه‌ای به لایپزیگ و وایمار بخشیدند.

   در پی آنان، پژوهش‌های فلوگل اته و ریتِرو، در سدۀ بیستم، آثار آنه‌ماری شیمل عرفانِ اسلامی را به حوزۀ فلسفۀ پدیدارشناسی کشاند و مفهوم “تجربۀ قدسی” را در اروپای مدرن بازآفرید. بدین‌سان از ترجمۀ هامر تا سرودۀ گوته و تلاش‌های شرق‌شناسان بعدی، صدای حافظ پیوسته در زبان خردگرای آلمانی طنین انداخت و شورِ عرفانی را زنده نگه داشت.

  در آمریکا، کولمن بارکس با “رها کردن اشعار مولانا از قفسِ”(  Barks,1997: 290) وزن و قافیه، به فهرست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز جان داد و نسل هیپی را با عرفان چرخانِ سماع آشنا کرد. در انگلستان، ویلیام جونز با ترجمۀ حافظ و دستور زبان فارسی، دریچه‌ای گشود که پس از او سر ویلیام اوزلی، ادوارد براون، رینولد نیکلسون و آرتور آربری گشوده‌تر کردند؛ مثنوی مولانا، دیوان شمس، کتب قابوس‌نامه و تاریخ چهارجلدی ادبیات فارسی، همگی در زبان انگلیسی جا خوش کردند و حتی بردغدغه‌های چهره هایی چون مالکوم ایکس اثر نهادند.

  در فرانسه، شوق شرق در آینۀ ژان شاردن جرقه زد و با سیلوستر دوساسی صورتِ علمی یافت؛ کار لویی ماسینیون و هانری کربن بر حلاج و سهروردی و ابن‌عربی، عرفان اسلامی را به شاخه‌ای جدی از مطالعات تطبیقی بدل کرد. حافظ در گوش آهنگسازانی چون سن‌سانس و شاعرانی نظیر کازالیس طنین انداخت، و فرانسه دریافت که غزلِ شرقی آیینه‌ای برای رؤیت وجوه پنهان خویش است.

  تأثیرپذیری به حوزۀ هنر هم محدود نماند: نگارگری هروی در حاشیۀ نسخه‌های مینیاتور فلورانسی حلول کرد؛ و قانون ابن‌سینا[7]، هم‌پای کتاب مقدس، از نخستین متونی بود که با ماشین چاپ گوتنبرگ تکثیر شد. این تکثیر مادی، معرفتِ تازه درباب تن و جان در پزشکی اروپایی برانگیخت و پلی میان طب ابوعلی و کالبدشناسی نوآیین بوجود آورد[8].

  با ورودِ به دوران صنعت و سپس عصر دیجیتال، این بده‌بستان شکل نوینی یافت. پایگاه‌های داده های فارسی، پروژه‌های  تشخیص نوریِ حروف/ متن[9] و هوش مصنوعی، نسخ خطی قونیه و توس را روی صفحه‌ای نورانی در دسترس محققان نیویورک و توکیو قرار داد. طرح‌هایی همچون چکامه‌های فارسی[10] در بولونیای ایتالیا، که به تحلیل آماری دیوان حافظ می‌پردازد، یا بانک متون عرفانی در لایپزیگ، که تصحیح‌های انتقادی را به صورت تعاملی عرضه می‌کند، نشان می‌دهد که ادب فارسی نه تنها حافظۀ تاریخی، بلکه آزمایشگاهی برای روش‌های نو پژوهش است. الگوریتم‌های ادبی امروز می‌توانند وزن، قافیه و بن‌مایه‌های عرفانی را به‌دقت شناسایی و بازنمایی کنند و پیوندهای پنهان استعاره‌ها را بر نقشه‌ای روشن بنشانند. چنین دستیار هوشمندی خیام و مولانا را بار دیگر، این‌بار در گفتگویی تازه و بی‌واسطه با ذهن معاصر روبه‌رو می‌کند و لایه‌های تازه‌ای از معنا را پیشِ چشمِ خواننده می‌گشاید.

همۀ این مسیر، یک آموزۀ بنیادین دارد: تمدن‌ها به‌واسطۀ آمیزش می‌شکفند، نه با حصار کشیدن. اگر ترجمۀ ابن‌سینا در تولدو نبود، شاید رنسانس دیرتر یا به‌گونۀ دیگر زاده می‌شد؛ اگر فیتزجرالد رباعیات خیام را در نغمۀ ویکتوریایی نمی‌سرود، شاید جهان انگلیسی‌زبان هرگز طعم تلخ و شیرین “می‌نوش چونکه جهان هیچ است” را نمی‌چشید؛ و اگر گوته به حافظ سلام نمی‌داد، بال‌های رمانتیسم آلمانی از شعف گفتگو تهی می‌شد. شرق و غرب دو جوهر ثابت نیستند؛ دو سوی پلی‌اند که با هر عبور، استوارتر می‌شود.

امروز، در جهانی که بارِ دیگر از سوءظن و گریز در رنج است، میراث این گفتگو بیش از پیش راهگشا می‌نماید. زبان فارسی، با ظرفیت استعاری غنی و عمق معنوی خویش، می‌تواند پلی برای فلسفۀ میان‌فرهنگی معاصر باشد؛ فلسفه‌ای که نه به مرزبندی هویت، بلکه به امکان همزیستی می‌اندیشد. هنگامی که سعدی می‌گوید: 

بنی‌آدم اعضای یک دیگر انــد       که در آفرینش ز یک گوهراند

آموزۀ که در حقیقت الگویی ارائه می‌کند برای زیستِ مشترک در عصری که فرایندِ جهانی‌شدن، ما را بر یک عرشه نشانده است. یادآوری این مفاهیم، تنها نوستالژی گذشته نیست؛ بلکه هشداری‌ است که اگر پرتو گفتگو را کم‌سو کنیم، تاریکی جهل و خشونت تندتر فرا می‌رسد. چنان‌که تاریخ نشان داده است، هرگاه درهای گفتگو بسته شوند و دادوستدِ فرهنگی فروکش نماید، ایده‌ها می‌خشکند و تعصب سایه می‌گستراند؛ اما مادامی که راه‌های سفر گشوده، ترجمه پویا، و همنشینی اندیشه‌ها پر تبادل باشد، تمدن جان می‌گیرد، شکوفه می‌دهد و افق‌های نو بر انسان گشوده می‌شود.

   بنابراین، وظیفۀ اخلاقی ما در آستانۀ دهکدۀ دیجیتال و بحران‌های هویتی، حفظ و تداوم جریان گفتگو با تولید ایده‌های کارآمد، ترجمه‌های نوآورانه، تفسیرهای ژرف و بهره‌گیری هوشمندانه از فناوری برای پیوند میراث مشترک شرق و غرب، است.

 کرامت انسانی بر استمرار خلاقیت فرهنگی استوار است، و آیندۀ مشترک ما از مسیر همین “گشودگی” شکل می‌گیرد؛ گشودگی‌ای که از نخستین لحظه‌های انسانِ تاریخمند، سرشتِ بنیادین او بوده و همچنان شرط پایندگی تمدن‌ها باقی مانده است.

English References:

Barks Coleman (1997). The essential Rumi, Edison, NJ: Castle Books.

Bloch Ernst (2023). Avicenna and the Aristotelian Left (Loren Goldman & Peter Thompson, Trans.), New York: Columbia University Press. (Original work published 1952 as Avicenna und die aristotelische Linke).

Laufer Berthold (1919). Sino-Iranica; Chinese contributions to the history of civilization in ancient Iran, with special reference to the history of cultivated plants and products, Chicago: Field Museum of Natural History.

Sharif Mian Muhammad (1951). Muslim thought: its origin and achievements, Lahore: Ashraf Press.

Deutsche Quelle

Goethe Johann Wolfgang von (1819). West-Eastern Divan, Stuttgart, Germany: Cotta.

[1]. Silk Road

[2] . Greco-Buddhism

[3]. Left Aristotelian

[4]. Baroque Persia

[5]. Heil’ger Hafis

[6].“Denn du bist mein Vorbild, Meister!”

[7] . کتاب قانون بیش از 20 بار توسط افراد مختلف به لاتین ترجمه شده و نیز به بیش از 15 زبان دنیا برگردان شده است.

[8]. یونسکو نیز سال ۲۰۱۳ را به عنوان هزارمین سالگرد نگارش کتاب قانون فی‌ الطب ( قانون در طب ) اثر ابن سینا اعلام کرده است.

[9]. Optical Character Recognition) OCR)

[10]. Lyricā Persica

Visited ۷ times, ۱ visit(s) today

ترک پاسخ به دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید