زلاله هاشمی، آوازخوان جوان که در برنامه «ستاره افغان» بهشهرت رسید، به گفتهی خانوادهاش، از چندی بهاینسو، در کابل «ربوده» شده است. همسر او به رسانهها گفته است که تاکنون اطلاعاتی درباره وضعیت وی ندارد و تلاشهایش برای یافتن زلاله بینتیجه مانده است. اینکه زلاله زنده است یا مرده، ناپدید و یا ربوده شده، در افغانستان است و یا در بیرون از کشور، اطلاعات موثقی در دست نیست و گمانهزنیهای زیادی در شبکههای اجتماعی مطرح میشود. بههر صورت، نویسنده در این مقاله میخواهد پرسشی را از ناحیه دیگر در پیوند به این رخداد مطرح کند.
پرسش نویسنده این نیست که چرا زلاله ربوده شده است (نهادهای امنیتی) شاید پاسخ آنرا پیدا کنند، بلکه سوال بنیادین این است که چرا بخشی قابل توجهی از جامعه در برابر این حادثه سکوت کرده است؟ نگارنده این متون نوعی از بیتفاوتی میان روشنفکران، رسانهها و سلبریتیها در پیوند به این رخداد را میبیند. در حالیکه حق زلاله این بود که برایش دادخواهی صورت میگرفت و زمینههایی اجتماعی و فرهنگی چنین سازوکارهای در جامعه افغانستان بیشتر مورد مطالعه قرار میگرفت. بهعبارت دیگر، سلبریتیهای افغانستانی که تقریبا در اکثریت تحولات «قومی، زبانی و جغرافیایی» سهم قابل توجهی دارند، چرا در موضوع زلاله اهمیت کمتری قایل شدند و یا آنرا نادیده گرفتند؟
ارایه پاسخ مستدل و علمی به این پرسش سخت است و دلایل زیادی میطلبد، اما در حد تحلیل کوتاه رسانهای، میتوان «ربایش یا ناپدید شدن زلاله» را در چارچوب «اسطورهی غیرت ناموسی» جامعه افغانستانی مورد واکاوی قرار داد؛ ساختاری که زن در آن ناموس پنداشته میشود و مرد حافظ کل این ساختار. به عبارت دیگر، در اسطوره غیرت ناموسی -که بهطور جدی بر فرهنگ افغانستان مسلط است-، «زن خوب»، قبل از اینکه انسان -دارای حقوق و کرامت انسانی- باشد، «ناموس» است و «مرد خوب» کسی است که «غیرت» داشته باشد؛ ولو که این غیرت به قیمت جان، کنترل، یا حتی مرگ زن تمام شود.
غیرت ناموسی، پدیدهای است که بیش از آنکه ریشهی دینی داشته باشد، پسزمینهای سنتی دارد و ساختاری است که به مدد کلیشههایی چون «ناموس» و «غیرت» بدن زن را عرصهای برای نمایش قدرت مردانه میسازد. در این چارچوب فکری، زن دیگر فردی مستقل نیست بلکه باری است بر دوش جامعه برای حفظ «آبرو» و «شرافت» مردان قبیله.
کلود لوی-استروس، اسطورهشناس به این باور است که در چنین ساختارهایی، زن بهعنوان یک «شی قابل مبادله» تعریف میشود که جایگاه او به موقعیت و اعتبار مردان وابسته است؛ طوریکه میگوید: «زنان در ساختارهای خویشاوندی نمادهای تبادل هستند». این دیدگاه او در جامعه افغانستان خیلی صدق میکند. در ساختار سنتی این کشور نیز، زن نه بهعنوان فردی مستقل، بلکه چون کالایی نمادین برای تثبیت موقعیت مردانه در میان جمع درک میشود.
با این تعریف، زلاله، در چنین ساختاری، از لحظهی تولد «ناموس» تعریف شد، و بار مفهوم «انسانی» او تحت تاثیر برساختهی ناموس کوچک گردید، تاجاییکه آزادی او منبع تهدید برای آبروی مردانه قبیله مبدل میشد و در نهایت ربوده شد، فرار کرد و یاهم… از اینجاست که میتوانیم بگوییم ربایش او (هرچند معلوم نیست ربوده شده باشد)، بیش از آنکه یک رخداد جنایی یا امنیتی باشد، نشانهای است از کارکرد خشونتبار ساختارهایی اجتماعی که بدن زن را حامل نظم مردسالارانه ساختهاند. به عبارت دیگر، ربوده شدن زلاله در این کانتکست را صرفا یک فاجعه شخصی نمیتوان بهحساب آورد؛ بلکه بازتاب یک اختلال جمعی در جامعه افغانستان است.
در قالب اسطوره غیرت ناموسی، چرایی سطح پایین واکنشهای جامعه به «ربایش زلاله» را میتوان تحلیل کرد. بهباور نویسنده، نظر به اینکه «مفهوم ناموس» از دل نظم سنتی و قبیلهای جامعهی مردسالار ریشه میگیرد، پرسش از موضوعاتی که «غیرت ناموسی» را بهجوش میآورد، میتواند باعث فروپاشی این نظم شود و سوالهای جدیتر در پیوند به ارتباطات اجتماعی جامعه افغانستان از نظر جنسیتی مطرح شود. بهبیان دیگر، ما توانایی مقابله با پرسشهایی که برخوردها و روحیات فرهنگی و قبیلهای ما را با چالش مواجه میسازد، نداریم و در چنین مسایلی سکوت میکنیم.
حتی داستان «ناپدید شدن» زلاله، بهطور مستقیم و یا غیر مستقیم با «اسطوره غیرت ناموسی» ارتباط معنادار دارد. نویسنده در مورد فاعل و یا چگونگی وقوع حادثه نمیداند و خود را در این حوزه کاملا ناآگاه میداند، اما از نظر اجتماعی و فرهنگی، چنین «ناپدیدشدنها» تحت تاثیر همان سنت، شکل میگیرد. کسانیکه همچون زلاله، از نظم تعیین شدهای اجتماع قبیله خارج میشوند، از نقش خود بهعنوان «ناموس» تخطی میکنند و «اسطوره غیرت ناموسی» به او هشدار «حذف» را میدهد. بنابراین، کسانیکه میخواهند در نقش فردی خویش بازی کنند، با ساختارهای اجتماعی باید دست و پنجه نرم کنند و در صورت که در دام حذف میافتند، بهدلیل استعلای همان فرهنگ قبیله، کمتر مورد بازخوانی و توجه قرار میگیرند.
بههر روی، نباید فراموش کنیم که زلاله هاشمی نخستین قربانی این ساختار فرسوده نیست و آخرین افتادهی این دام هم نخواهد بود. در این میان، سکوت تلخ و یا هرنوع توجیه، میتواند در تقویت این چرخهی باطل کمک کند و زمینهی شود تا زلالههای دیگر قربانی شوند. ما زمانی میتوانیم از این چرخهی باطل نجات یابیم که به مفهوم «انسان» بازگشت کنیم و معیار ما کرامت انسانی باشد.
نویسنده: کریم ارجمند- ارسالی به پلسرخ
اینکه در این مدت خبری از این بانوی آواز خوان نیست . بدون هیچ سرنخی نمیتوانیم بگوییم زلاله ربوده شده . شاید هم به خواسته خودش وطن را ترکباشد و یا هم قربانی ننگ های بیجای خانواده شده باشد . چون از زمانیکه زلاله یکی از ستاره های افغان شناخته شد بعدش هیچ آهنگی از وی به نشر نرسید . ویا مهم میتواند اسیر یک شوهر ظالم شده باشد .