صفحه اصلیفرهنگ و هنرادبیات پرسشی از امکان حیات معنوی در جهان مدرن

 پرسشی از امکان حیات معنوی در جهان مدرن

پناهی

امروزه «معنویت به مثابه آگاهی از هستی یا نیرویی فراتر از جنبه های مادی زندگی  و احساس عمیقی از وحدت یا پیوند با کائنات» دیگر در انسان­ها وجود ندارد. انسان امروز، تجربه‌ی امر معنوی و عرفانی را فراموش کرده و با مرگ تجربه امر قدسی مواجه شده است. زیست جهان بشر امروز، حیات معنوی نیست، بلکه انسان امروز با عقلانیت ابزاری به جهان نگاه می کند. امر معنوی و دینی تبدیل به باورهای خشک و مناسک بی روح شده است. رفتن به حج و کربلا تفاوت وجودی با رفتن به پاریس و دبی ندارد. یعنی حج رفتن هیچ تآثیری در جان حاجی چنانکه در گذشته برای حاجی ها داشت، ندارد. در جهان امروز، زائر به توریست و گردشگر تقلیل پیدا کرده و به اشتراک در حیات معنوی و تجربه امر قدسی در مکان مقدس، فقط از آن عکس می گیرد و در فضای عمومی انتشار میدهد. در جهان معاصر، عرفان و امر دینی تبدیل به سوژه های خشک پژوهشی در دانشگاه ها گردیده است. بشر از حضور در ساحت قدس به فهم و پژوهش در هستی تقلیل کرده است. مولانا با امر صرفا ادبی مثل قافیه و وزن و عروض و بدیع و بیان در دانشگاه ها خوانده می شود. زیست تنکالوژیکال اجازه تجربه وجودی و اگزیستنسیال معنوی و عرفانی را برای بشر امروز نمی دهد. ظهور دیدگاه‌های افراطی خبر از مرگ خدای نیچه می‌دهد که میان تهی اند و هیچ تجربه از امر قدسی ندارند. این گسست معرفتی و وجودی به اندازه ای گسترده و جهانی است که توی خواننده ممکن متوجه نشوی من از چه حرف می‌زنم.

حرکت نزولی بشر از صور جوهری به مفهوم مکانیکی یی که داریوش شایگان از آن حرف می‌زد را امروزه در تمام سطوح ساحت وجودی انسان مدرن می بینیم. انسانی که تمام مسئله اش اجاره خانه و روزمرگی است و به هیچ افق و ابدیتی چشم ندوخته، دل در گرو هیچ رازی نسبته و سر سجود در پیشگاه ساحت قدسی فرو نمی برد. به علاوه ارزش ها برایش هم سطح شده و در نسبی گرایی اخلاقی زیست می نماید. نماز و روزه و دیگر اعمال دینی همه بی روح شده و خبری از ارتباط معنوی و وجودی با امر قدسی در این مناسک‌های ظاهرأ دینی نیست. ممکن برای اندکی این حیات معنوی وجود داشته باشد؛ اما منظور اینجا سپهر عمومی است.  

ما در عصر مرگ عرفان و ظهور شر کنترل ناشده ای به نام محتسب به سر می بریم. عصری که معنویت از زندگی بشر رخت بسته و به دنبال آن به باور بیژن عبدالکریمی، فیلسوف ایرانی، مرگ انسان خواهد بود.

 با این وجود پرسش از امکان حیات دینی در جهان معاصر می رود. چگونه در جهان عقلانی شده می شود حیات معنوی را زنده کرد؟ آیا می شود در جهان پست مدرن و ارزش های بیرونی از جهان درون حرف زد و به درون رجوع کرد؟ چگونه می شود در عصر مرگ عرفان، عارف بود؟ این پرسشی است که متکفران و روشنفکران بایست به آن پاسخ دهد.

مطالب مرتبط

ترک پاسخ به دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

نوشته های دیگر

آخرین نظریات شما