«از کجا هستی و از کدام مردم هستی» از جمله عادیترین و مهمترین سوالات مردم افغانستان در تعاملات اجتماعی است. یکی از موضوعات که در ارتباطات اجتماعی مردم کشورم، مرا بهخود درگیر میکند، نیز پرسش فوق است. بهحیث کسیکه ده سال تجربهی تدریس در دانشگاه را دارم و با افراد وگرایشهای متفاوت فکری و ایدئولوژیک مواجه شده ام، به سوال فوق هنوز پاسخی نیافته ام. ما چرا در برخوردهای اولیه، خصوصا با ناآشنایان و بیگانگان این سوال را بیمحابا و شجاعانه میپرسیم و بهطور جدی منتظر پاسخ هم هستیم.
باید ذکر کنم که این پرسش همچنانکه در افغانستان رایج بود، در کشورهای بیرون چندبرابر رواج یافته است. مثلا در همین آلمان که من زندگی میکنم، بارها با چنین پرسشهایی مواجه شده ام.
بدون شک من نمیتوانم پاسخ روشنی به این سوال ارایه کنم، اما میتوانم با استفاده از نظریههای علمی در ارتباطات اجتماعی، عناصر که اغلبا باعث شکلگیری زمینههای چنین مباحث میشوند را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهم.
باتوجه به مشاهدات شخصی من، در افغانستان، ارتباطات اجتماعی اغلب بر مبنای قومیت، منطقه و زبان استوار است و بسیاری از افراد در نخستین برخورد، با طرح پرسشهایی مانند «از کجا هستی؟» یا «از کدام قوم هستی؟» در تلاشاند تا جایگاه طرف مقابل را در چارچوبهای هویتی خود مشخص کنند.
در بعضی حالات، این نوع کنجکاوی نه از سر بدخواهی، بلکه از یک عادت اجتماعی ریشهدار ناشی میشود که در آن افراد، آگاهانه یا ناخودآگاه، به دنبال یافتن اشتراکات قومی و منطقهای هستند. اگر طرف مقابل از قوم و منطقهای مشابه باشد، احساس نزدیکی شکل میگیرد، اما در غیر این صورت، یا فاصلهای محسوس ایجاد میشود یا ارتباطی محدود و مصلحتی برقرار میشود.
از منظر ارتباطات میتوان اینرا «الگوی ارتباطی قوممدارانه» عنوان کرد که با رویکرد ارتباطات در جوامع مدرن یا توسعهیافته کاملا در تضاد است. بدون شک، این نوع نگرش، که ارتباطات را بر اساس وابستگیهای قومی و نه بر پایه ارزشهای انسانی و فکری تعریف میکند، مانعی جدی برای رشد تعاملات سالم و پویا در جامعه نیز میشود.
شاید این پرسش پیش آید که این الگوی ارتباطی، چه پیامدهای برای جامعه دارد و بهبیان سادهتر وقتی در اولین نگاهها و پرس وپالها، از قومیت و محل تولد طرف مقابل میپرسیم، در درازمدت چه ذهنیتی بر او ایجاد میکنیم و این چرخه چگونه تولید و بازتولید میشود.
بهنظر من، ارتباطات قوممدارانه پیامدهای گستردهای برای جامعه دارد. در قدم نخست، وابستگی بیش از حد به قومیت، موجب شکلگیری تعصبات و پیشداوریهای نادرست میشود. افراد به جای شناخت واقعی یکدیگر، از پیش، بر اساس هویت قومی طرف مقابل، درباره او قضاوت میکنند. این امر مانع از ایجاد تعاملات سازنده میشود و فضای گفتوگو و درک متقابل را محدود میسازد.
در سطحی کلانتر، این نوع ارتباطات را میتوان بزرگترین عامل برای تضعیف همبستگی ملی عنوان کرد. بهعبارت دیگر، زمانی که هویت قومی بر هویت ملی اولویت پیدا کند، شهروندان به جای تلاش برای ساختن یک جامعه متحد و واحد، خود را در گروههای جداگانه قومی و مذهبی محصور میکنند. این انحصار نهتنها باعث همدلی میان او و دیگر گروههای اجتماعی نمیشود، بلکه و حس اتحاد و همکاری را نیز شدیدا کاهش میدهد.
در وهلهی سوم، تمرکز بر قومیت در ارتباطات اجتماعی، فرصتهای همکاری و رشد متقابل را را محدود کند. اصالتا در محیطهای حرفهای، دانشگاهی و اقتصادی، ارتباطات بر اساس شایستگی، مهارت و تفکر شکل میگیرد، اما وقتی معیارهای فوق تغییر میکند و قومگرایی جاگزین شایستگی میشود، استعدادها و ظرفیتها نیز قربانی میشود. اینجاست که جامعه بهجای توسعه، دچار عقبگرد میشود.
ما متاسفانه شدیدا گرفتار کلیشههای قومی در ارتباطات اجتماعی هستیم و این مساله بسیار خطرناک و تباهکننده است. من یکی از عوامل داخلی تغییر و تحول سیاسی در کشور را استعلای «ارتباطات قوممدارانه» در زندگی اجتماعی مردم افغانستان میبینم. اگرچه حالا هم بسیار دیر شده است، اما باید کاری کرد.
به نظر من، برای تغییر این وضعیت، باید روی تغییر و دگرگونی نگرش ارتباطی جامعه عمیقا کار کنیم. در قدم نخست روی این موضوع باید تمرکز کنیم که ما نباید افراد را صرفاً بر اساس قوم، منطقه و زبان بشناسیم، بلکه باید ببینیم آنها چه میگویند، چه ایدههایی دارند و چه مهارتهایی را با خود به همراه آوردهاند. این مسالهی بهظاهر ساده، خیلی مهم و جدی است.
مرحلهی دوم، تمرکز بر ارتباطات براساس تفکر، دانش و تواناییهای فردی بهجای وابستگیهای قومی و زبانی است. برای رسیدن به این هدف، روی ایجاد و تقویت گفتوگوهای بینفرهنگی باید برنامهریزی کنیم. رسانهها، نهادهای آموزشی و برنامههای فرهنگی میتوانند زمینههایی را برای ارتباطات اجتماعی اثربخش فراهم سازند تا افراد از گروههای مختلف، به جای تأکید بر تفاوتها، در جستجوی نقاط مشترک فکری و انسانی باشند.
عنصر تاثیرگذار دیگر در این عرصه، نظام آموزشی است. منظور من این است که در مکاتب مهارتهای ارتباطی مبتنی بر تفکر انتقادی و درک متقابل آموزش داده شود. برای تمرکز روی این کار، باید نصاب درسی مورد بازنگری قرار گیرد. البته شاید خواننده عزیز بگوید که در چنین شرایطی، توجه بر نصاب آموزشی خواب است و خیال. اما بهنظر تا زمانیکه نصاب آموزشی مدرن و اصلاح نشود، ما ره بهجایی نمیبریم.
نسل جدید ما باید بدانند که
«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم» (سهراب سپهری)
هروقت توانستیم روی مولفههای فوق برنامهریزی کنیم، ارتباطات ما در قید و بند قومیت و منطقه باقی نمیماند، بلکه به درک عمیقتر از یکدیگر و ساختن روابطی بر پایه دانش، اخلاق و ارزشهای مشترک معطوف میشود.